ره اندیشه ی بازت بلند است
چکاچک های پروازت بلند است
دگر در انجمن هر گز نگنجی
بهر جا موج آوازت بلند است
ره اندیشه ی بازت بلند است
چکاچک های پروازت بلند است
دگر در انجمن هر گز نگنجی
بهر جا موج آوازت بلند است
تو اگر عاشقی به هر دو جهان
ننگری جز به سرگرانی باز
جان مده در طریق عشق چنان
که ستانی اگر توانی باز
خود ز جان دوستی تو هرگز جان
ندهی ور دهی ستانی باز
گر چو پروانه عاشقی که به صدق
پیش آید به جان فشانی باز
چه بود ای دل فرو رفته
خبری گر به من رسانی باز
زبانش لهجه ی ناز دری داشت
نگاه او جهانی دلبری داشت
همی رقصید و بر دور سر او
چه رقص دلنشینی رو سری داشت
تا کجایی چه میکنی چونی
این گره کن به مهربانی باز
گر ز عطار بشنوی تو سخن
راه یابد به خوش بیانی باز
زخون دل به نعشت گل فشانم
کنار جسم مجروحت بمانم
زخون حنجرت گیرم وضویی
به زخم پیکرت قرآن بخوانم
مرد باش و هر دو عالم ده طلاق
پای در نه زانکه داری دست رس
گر برآری یک نفس بی عشق او
از تو با حضرت بنالد آن نفس
سحر رنگ صدای تو کجا شد
نشان جای پای توکجا شد
شدم غرق غروب دجلۀ شب
طلوع جانفزای تو کجا شد
در عشق روی او ز حدوث و قدم مپرس
گر مرد عاشقی ز وجود و عدم مپرس
مردانه بگذر از ازل و از ابد تمام
کم گوی از ازل ز ابد نیز هم مپرس
سرایم ظلمت یک کهکشان است
غبار چهره ام راز عیان است
ز یاران دو روی رنگ پرداز
جهان غصه ام یک آسمان است
تا کی خفتی که کاروان رفت
در رستهی کاروان ما باش
چون میدانی که جمله ماییم
با جمله مگو زبان ما باش
چون اعجمیند خلق جمله
تو با همه ترجمان ما باش
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)