عالی بود !
----------------------
من ترک شراب ناب نتوانم کرد * * * خمخــــانهٔ خود خراب نتوانم کرد
یک روز اگر بادهٔ صافی نخــورم * * * ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد
عبید زاکانی
عالی بود !
----------------------
من ترک شراب ناب نتوانم کرد * * * خمخــــانهٔ خود خراب نتوانم کرد
یک روز اگر بادهٔ صافی نخــورم * * * ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد
عبید زاکانی
در سنبلش آویختم از روی نیاز ***گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار*** در عیش خوشآویز نه در عمر دراز
حافظ
ز پيت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که ميسرم نيامد
دو سه روز شاهيت را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهي که چو چاکرم نيامد
خردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستي که مسافرم نيامد
چو پريد سوي بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نيامد
چو پي کبوتر دل به هوا شدم چو بازان
چه هماي ماند و عنقا که برابرم نيامد
برو اي تن پريشان تو وان دل پشيمان
که ز هر دو تا نرستم دل ديگرم نيامد
مولانا
در عشق اگر جان بدهی, جان این است * * * * * ای بی سروسامان! سروسامان این است
گــــــــــر در ره او دل تــــــــــو دردی دارد * * * * * آن درد نـــــگه دار که درمان ایـــن اســـــت
عطار
تیری ز کمانخانه ابروی تو جســـــــــت * * * دل پــــــــــرتو وصل را خیالی بر بست
خوشخوش زدلم گذشت و میگفت بناز * * * ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست
ابوسعید ابوالخیر
تاج منست دست تو چون بنهيش بر سرم * طره تست چون كمر بسته برين ميان من
..........................
عشق بريد كيسه ام گفتم هي چه مي كني * گفت ترانه بس بود نعمت بي كران من
مولانا
نه در غم عشق یار یــــاری دارم * * * نه همنفسی نه غمگســاری دارم
بس خسته نهان و آشکاری دارم * * * یارب چه شکسته بسته کاری دارم
انوری
من و آن تلخی و شيرينی
من و آن سايه و روشنها
من و اين ديده اشک آلود
که بود خيره به روزنها
ياد باد آن شب بارانی
که تو در خانه ما بودی
شبم از روی تو روشن بود
که تو يک سينه صفا بودی
رعد غريد و تو لرزيدی
رو به آغوش من آوردی
کام نکام مرا خندان
به يکی بوسه روا کردی
فریدون مشیری
یا دست به زیر سنگم آیــــــد * * * یا زلف تـــــــــو زیر چنگم آید
در عشق تو خرقه درفکنـــدم * * * تا خود پس ازین چه رنگم آید
هر دم ز جهان عشق سنگی * * * بر شیشهٔ نام و ننگــــم آید
آن دم ز حساب عــــــمر نبود * * * گر بی تو دمی درنگـــــم آید
عطار نیشابوری
دلا در بزم عشق یار، هان، تا جان برافشانی ------------------ که با خود در چنان خلوت نگنجی، گر همه جانی
چو گشتی سر گران زان می، سبک جان برفشان بر وی ------------------ که در بزم سبک روحان نکو نبود گران جانی
تو آنگه زو خبر یابی که از خود بیخبر گردی ------------------ تو آنگه روی او بینی که از خود رو بگردانی
بدو آن دم شوی زنده که جان در راه او بازی ------------------ ازو داد آن زمان یابی که از خود داد بستانیعراقی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)