شبی خوش است و ز اغیار نیست کس بر ما
غنیمت است ملاقات دوستان امشب
دمی خوش است مکن صبح دم دمی مردی
که همدم است مرا یار مهربان امشب
شبی خوش است و ز اغیار نیست کس بر ما
غنیمت است ملاقات دوستان امشب
دمی خوش است مکن صبح دم دمی مردی
که همدم است مرا یار مهربان امشب
بگو تا کی کباب دیگرانیم
صفای نان و آب دیگرانیم
من و تو گرچه دریانوش بودیم
کنون غرق سراب دیگرانیم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
تو نیامدی
و من حالا ۷۰ سالگی ام را
توی دبستان خوابهایم
می نشینم
و برای ندیدنت
بی حوصلگی چشمان بد عادتم را
ادب میکنم
او ن می آ ید ...!
دل من قهر کرده با سپيده
درين دوران بسي سختي کشيده
اگر روزي دگر اين سان سر آيد
مرا باقي ، نه جان باشد نه ديده
هیچ کس دست مرا وا کرد ؟ نه
فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه
هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه
هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنی است
حال من از این و ان پرسیدنی است
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفال می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل امد که حالم را گرفت
" ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه می پنداشتیم "
مرا گفتا که ای مغرور غافل
رسد هرگز کسی هیهات هیهات
بسی بازی ببینی از پس و پیش
ولی آخر فرومانی به شهمات
تو پاکی مثل دریایی تو ای مرد
همیشه در دل مایی تو ای مرد
اگر چه رفتی و از ما جدایی
برامان باز مولایی تو ای مرد
در غم هر دم که نبود در حضور
تا قیامت ماتمی میبایدت
در حضورش عهد کردی ای فرید
عهد خود مستحکمی میبایدت
تو استدلال لفظ آبی آب
به سبزه زار چشمت پونه خواب
شب دلتنگی و طولانیت را
بنوشد جرعه جرعه نور مهتاب
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)