یه روز یه باغبونی
یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون
باغچه ی مهربونی
میگفت سفر که رفتم
یه روز و روزگاری
این بوته ی یاس من
میمونه یادگاری
...
یه روز یه باغبونی
یه مرد آسمونی
نهالی کاشت میون
باغچه ی مهربونی
میگفت سفر که رفتم
یه روز و روزگاری
این بوته ی یاس من
میمونه یادگاری
...
یک آرزو تو قلبمه می خوام که اینو بدونی
مثل دل عاشقه من قلب کسی رو نشکونی
وقتی نمونده برا ما حتی برا خداحافظی
برو منو تنها بذار با این گلای کاغذی
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آن که چو چشمت به عتابم میکشت
معجز عیسوت در لب شکرخا بود
در ديده به جاي خواب آبست مرا
زيرا كه به ديدنت شتابست مرا
گويند بخواب تا كه به خوابش بيني
اي بيخبران چه جاي خوابست مرا
ای كه در قول و عمل شهره بازار شدیمسجد و مدرسه را روح و روان بخشيدیوه كه بر مسجديان نقطه پرگار شدیخرقه پير خراباتی ما سيره توستامت از گفته در بار تو هشيار شدیواعظ شهر همه عمر بزد لاف منیدم عيسی مسيح از تو پديدار شدیيادی از ما بنما ای شده آسوده ز غمببريدی ز همه خلق و به حق يار شدی
یادته تو اون روزای کودکی
نامه میدادیم به هم یواشکی
یادته خونه میساختیم روی آب
با یه کاغذ و یه سقف پولکی
همیشه میخندیدیم از ته دل
یادته گریه میکردیم الکی
تو میگفتی مثل باغ غزلی
من میگفتم مثل باغ میخکی
هیچکسی نمیتونست جدا کنه
ما رو از هم حالا با هر کلکی
آره بچه بودیم و مست خیال
ولی عشقمون نبود دروغکی
حالا اما دیگه ما بزرگ شدیم
میدونم بی دل شدی راست راسکی
تو میگی خشکیده باغ غزلت
ولی تو هنور یه باغ میخکی
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدن
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند
دیدی آخرش من و گذاشت و رفت
از زمین قلبم رو بر نداشت و رفت
دیدی آخرش من و دیوونه کرد
واسه رفتن همینو بهونه کرد
دیدی اون وعده هایی که رنگی بود
تمومش فقط واسه قشنگی بود
دیدی اون که دلم و بهش دادم
رفت و از چشمای نازش افتادم
دیدی اونی که می گفت مال منه
دم آخر نیومد سر بزنه
هرکس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا ، دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا میشکند
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا !
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)