لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام
لب باز مگیر یک زمان از لب جام
تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است
این از لب یار خواه و آن از لب جام
ماهی که نه زیر و نی به بالاست کجاست
جانی که نه بیما و نه با ماست کجاست
اینجا آنجا مگو بگو راست کجاست
عالم همه اوست آنکه بیناست کجاست
تصوير مبهم زن و تصوير يك سوار
زخمي كه مي زني به غم كهنه سه تار
من در خيالِ سنگ تو آئينه را … شبي
تصوير مي شوم به تنِ مَرد بي قرار
نفرين به تو كه شعر مرا پاره مي كني
با اينكه دوست دارمت اينگونه بي شمار
با اين همه هنوز عزيزي براي من
سر را به روي خستگي شانه ام گذار
روي بنما و مرا گو كه زجان دل بر گير
پيش شمع آتيش پروانه بجان گو در گير
در لب تشنه ما بين و مدار آب دريغ
بر سر گشته خويش آي و زخاكش بر گير
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شاد خواران یاد باد
در امتداد جاده
چیزی به چشم نمی خورد
جز من
در این بعد از ظهر پاییزی
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی؟
یکچند به خیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
المنه لله که در میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
خم ها همه در جوش و خروشند ز مستی
وان که در آن جاست حقسقت نه که مجاز است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر كه زخون تو به هر گام نشان است
آبی كه بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود كه پیوسته روان است
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)