تا قيامت همه جا محشر كبراي تو برپاست
اي شب تار عدم شام غريبان عزايت
عطش و آتش و تنهايى و شمشير شهادت
خبري مختصر از خاطره ى كرب و بلايت
تا قيامت همه جا محشر كبراي تو برپاست
اي شب تار عدم شام غريبان عزايت
عطش و آتش و تنهايى و شمشير شهادت
خبري مختصر از خاطره ى كرب و بلايت
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود.
دل پیش خیال تو صد دیده برافشاند
در پای تو هر ساعت جانی دگر افشاند
لعلت به شکرخنده بر کار کسی خندد
کو وقت نثار تو بر تو شکر افشاند
ديده دريا كنم و صبر به صحرا فكنم
واندر اين كار دل خويش به دريا فكنم
ميروم شايد كمي حال شما بهتر شود
ميگذارم با خيالت روزگارم سر شود
از چه ميترسي برو ديوانگيهاي مرا
آنچنان فرياد كن تا گوش عالم كر شود
دلي دارم كه از تنگي در او جز غم نميگنجد
غمي دارم ز دلتنگي كه در عالم نميگنجد
دل پردهی عشق توست برگیر
جان تحفهی وصل توست بپذیر
تن هم سگ کوی توست دانی
دانم که نیرزدت به زنجیر
روزگاري در صف وخط امام بودي ولي
باورت گشته توهستي واضع خظ امام
ملوانهایی كه به خانه بازگشتند
دلم را در بستهی پستی برایم پس میفرستند
دلم
دلم
دلم
در من قرنهاست كه چوپانی پیر "حیران" میخواند؛
دلو لو دلو لو دلو لو ...
بیوطنام چونان پرندهای كه غریزهاش را از یاد برده باشد
بی سرزمین؛
چون چشمهای معشوقام كه هر بار غروبهای زادگاهش را گریست
اتفاقی بزرگ در راه بود
در ديار سالكان نبود به جز ذكر قنوت
در ديار عاشقان نبود بجز درد سكوت
در ديار نامي نام آوران گشتم همي
مي نياوردم به دستم جز غم هجران دوست
هم اکنون 3 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 3 مهمان)