تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...
دست از طلب ندارم تا کام من بر آيد
يا تن رسد به جانان يا جان ز تن بر آيد
بگشای تُربتم را بعد از وفات بنگر
کز آتش درونم دود از کفن بر آيد
دل عطار را گر بار دادی
دلی بیدار معنیدار گردد
نکوکارا مگر کاری شود پیش
چو کاری رفت مرد کار گردد
دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
سلام
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ خمر و زمر برخود می نهند
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کز این برتر نمی ارزد
دوست دارم من نگو نیا حرم
دلم میخواد بیام حرم داد بزنم
یه نگاه به اون زریح شیشگوشش کنم خدا فریاد بزنم
تو خودت گفتی خدا
ادعونی استجب لکم
من دلم کربلا میخوا
پس حاجتم رو تو رد نکن....
مهدی برگشت.....با یه عالم هایکو دیگه!
نه در دشت و نه در کوه
جنبنده ای تکان نمی خورد
در این سحرگاه برفی
یکی را عادت بود راستی
خطایی بود در گذراند ازو
وگر نامور شد به قول دروغ
دگر راست باور ندارد ازو
یارب آن خال بر آن لب چه خوش است
بر هلالش نقط از شب چه خوش است
دهنش حلقهی تنگ زره است
نقطه بر حلقهی مرکب چه خوش است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)