سلام
در یکی گفته که واجب خدمت است
ور نه اندیشه ی توکل تهمت است
سلام
در یکی گفته که واجب خدمت است
ور نه اندیشه ی توکل تهمت است
تو جاده عابري نيست مسافري نيست
چراغ شعر نابي تو دست شاعري نيست
سلام
تن چو مادر طفل جان را حامله
مرگ درد زادن است و زلزله
هر چقد گشتم تو دنیا به خدا وفا ندیدم
آدمای صاف و ساده خوب بی ریا ندیدم
روی لبها همه خنده توی دستا همه دشنه
آب تو دستاشون ولیکن مونده اونجا یکی تشنه
سلام
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
شاه شمشاد قدان
خسرو شیرین قدمان
که ه مژگان شکند
قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو برخور ز همه سیمتنان
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوت گه خورشید رسی چرخ زنان
نه به کویم گذرت میافتد
نه به رویم نظرت میافتد
آفتابی که جهان روشن ازوست
ذرهی خاک درت میافتد
دل و دین و عقل و هوشم
همه را به باد دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی؟
يكي را كه سعي قدم پيشتر
به درگـاه حق منزلت بـيشتـر
رفیق خیل و خیالیم و همنشین شکیب
قرین آتش هجران و هم قرآن فراق
چگونه دعوی وصلت کنم به جلن که شدهست
تنم وکیل قضا و دلم ضمان فراق
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)