دم مَزن، گر همدمی میبایدت
خسته شو، گر مرهمی میبایدت
تا در اثباتی، تو بس نامحرمی
محو شو، گر محرمی میبایدت
همچو غواصان، دم اندر سینه کش
گر چو دریا، همدمی میبایدت
دم مَزن، گر همدمی میبایدت
خسته شو، گر مرهمی میبایدت
تا در اثباتی، تو بس نامحرمی
محو شو، گر محرمی میبایدت
همچو غواصان، دم اندر سینه کش
گر چو دریا، همدمی میبایدت
توانم آنکه نیازارم اندرون کسی
حسود را چه کنم کاو ز خود برنج دراست
تو تمامی ِ من، نمیخواهم وجود
وین نمیباید به انبازی مرا
سر چو شمعم باز بر یکبارگی
تا کی از ننگ، سرافرازی مرا
اين درد هم
انگار عادتم شده
دلتنگي هم نمي كنم
ديگر از نبودنت
سردم نمي شود
گريه هم نمي كنم
آرام گرفته ام
خنده به لبانم بازگشته
فردا پنج شنبه است
مي بيني حالا كه رفته اي
چه زود پنج شنبه مي شود
من ديگر به پنج شنبه هاي
با تو بودن فكر نمي كنم
تويي كه باور نداري
یار دیرینه مرا گو به زبان توبه مده
که مرا توبه به شمشیر نخواهد بودن
رشکم آید که کسی سیر نگه در تو کند
باز گویم نه که کس سیر نخواهد بودن
Last edited by bidastar; 27-05-2008 at 23:11.
نکند اشک
آب کند
بشوید
ببرد
نگاهم را
آه که این بیهوده است
همچو کوه است غرور تو ومن
استوار و در دل بیقرار شکستن
من از آنم ترس است
بعد وصل آن خطوط موازی
بر زبان ها افتد
قصه ی ما عاشقان مغرور
وآن هنگام که شاگردی
دراندیشه ی وصال ماست
معلم فریاد برآرد
عاشقان مغرور
هرگز به هم نمی رسند
این درس امروز ماست...
====================
Last edited by bidastar; 27-05-2008 at 23:43. دليل: بی دلیل
تا به دکان و خانه در گروی
هرگز ای خام آدم نشوی
برو انر جهان تفرج کن
پیش از آن روز کز جهان بروی
دوستان تا جایی که میتونند از اشعار سپید استفاده نکنند ،،، هیچ جا استفاده از این نوع اشعار که فاقد وزن و آهنگ
هستند در مشاعره مرسوم نیست ،،، با تشکر
یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد
طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد
مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت
هرچه نه از عشق بود از همه بیزار شد
در میکده دوش زاهدی دیدم مست
تسبیح به گردن و صراحی در دست
گفتم ز چه در میکده جا کردی ؟ گفت
از میکده هم به سوی حق راهی هست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)