همه مشکي پوشند نکند مي خواهند
ظلمت شب را در روز پديدار کنند
در قديم مي گفتند هر آدم
ستاره اي دارد مي ترسم از بمب جمعيت
آسمان ستاره کم اورد
شهر از ادم لبريز است
اما همه تنهايند
همه مشکي پوشند نکند مي خواهند
ظلمت شب را در روز پديدار کنند
در قديم مي گفتند هر آدم
ستاره اي دارد مي ترسم از بمب جمعيت
آسمان ستاره کم اورد
شهر از ادم لبريز است
اما همه تنهايند
دوباره وقت دعا شد موقع شرم و حیا شد
صدای الهی العفو ورد لبهای گدا شد
همه با ادب نشستن وقت دیدار خدا شد
همه نامه ها سفیده امضاء آل عبا شد
یه دونه روی سیاهو یه دونه نامه جدا شد
من همون روی سیاهم حسابم غیر خوبا شد
بذارتا بگم چه موقع کارم ازخوبا سوا شد
شب حمله دست من از دومن آقام رها شد
گم شدم تادست من از چادر بی بی جدا شد
به خدا که من همونم قسمتم جام بلا شد
تموم آرزوی من ازآقام یه نیم نگاه شد
رفیقا چو پر کشیدند دل من خوش به بابا شد
دست روی دلم نذارید کشتی ام بی ناخدا شد
یاد ایوون جماران عقده ای به این دلا شد
رهبرم علی مظلوم عاقبت صاحب عزا شد
صدای جبهه بلنده میگه چفیه بی وفا شد
رمز سربند یا زهرا مثل اینکه بر ملا شد
دیگه حالت دوکوهه شبیه کرببلا شد
وقت گفتن از شلمچه جواب ما ناسزا شد
یاد فکه یاد کرخه یاد کوزران چه ها شد
مردم و دیگه ندیدم سوله ی علقمه وا شد
جای هرخون شهیدی مجلس گناه به پا شد
گوئیا سر حسینم دوباره رو نیزه ها شد
سد دزنامه به هورداد ارزش ما بی بها شد
قصرشیرین به هویزه میگه کعبه بی منا شد
دشت عباس گله داره باوفا چه بی وفا شد
قله ی هزاروصد گفت غم و غصه درفضا شد
پای نامحرم اسرار به حرم چه آشنا شد
دیگه ازعسل شیرینتر مردن این بی نوا شد
ز سحر گهم همیشه شفع ووتروصبح قضا شد
کوچه های بی شهید شهرماچه بی صفا شد
گوش ما جای نیا یش آشنا به هر صدا شد
قلب اربابم دوباره خسته از دست ماها شد
گل یاس آل یس زیر دست و پا فدا شد
کا زشت ما نگو که از زمین تا به سماء شد
به خدا علی غریبه چهرش اینگونه چرا شد
بسیجی خسته نباشی دشمنت حاجت روا شد
صورت غریب رهبر شبیه مادر ما شد
بچه ها دوباره قنفذ روبه سوی کوچه ها شد
سپر علی شکسته خون دل سینه زنا شد
رنگ سینه های خسته مثل سرخی حنا شد
میون لیلی و مجنون خون دل دادن بنا شد
تهمت و خونه نشینی سهم این روز جزا شد
توبه کار بیا که توبه دلربای دلبرا شد
درختانی را از خواب بیرون می آورم
درختانی را در آگاهی کامل از روز
در چشمان تو گم می کنم
تو که
با همه ی فقر و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخند برلب داری
در چهر جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
دل میرود ز دستم
صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان
خواهد شد آشکارا
کشتی شکستکانیم
ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم
دیدار آشنا را.................................
آن یار نکوی من بگرفت گلوی من
گفتا که چه می خواهی گفتم که همین خواهم
با باد صبا خواهم تا دم بزنم لیکن
چون من دم خود دارم همراز مهین خواهم
در حلقه میقاتم ایمن شده ز آفاتم
مومم ز پی ختمت زان نقش نگین خواهم
ماهی دگر است ای جان اندر دل مه پنهان
زین علم یقینستم آن عین یقین خواهم
ماه مهر ایین که میزد باده با رندان کجاست
باد مشکین دم که بوی عشق می آورد کو؟
در بیابان جنون سرگشته ام چون گرد باد
همرهی باید مرا مجنون صحرا گرد کو؟
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز
ناز بر من کن که نازت میکشم تا زندهام
نیم جانی هست و میآید نیاز ازمن هنوز
آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق
سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز
البته تا اونجا که یادمونه این "نثر" هست نه شعر. گرچه نثرهای استاد سخن "سعدی" هم قشنگه.
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گرچه ماه رمضان است بیاور جامی
شک نکن که این شعره.البته تا اونجا که یادمونه این "نثر" هست نه شعر. گرچه نثرهای استاد سخن "سعدی" هم قشنگه.
یک نان به دو روز اگر بود حاصل من
از کوزه شکسته ای دمی آبی سرد
مامور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
در پي زمزمه عشق ....
كجا خواهم يافت؟
دست افسونگر تقدير مبادا سر جنگي دارد...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)