یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آئینه ادراک انداز
یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آئینه ادراک انداز
ز نارسایی ِ فریادِ آتشین فریاد
که سوخت سینه و فریادرس نمیاید
به رهگذار ِ طلب آبرویِ خویشتن مریز
که هم چو اشکِ روان باز پس نمیاید
در چمن پروانه ای آمد، ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد
در مقامات طريقت هر كجا كرديم سِير
عافيت را با نظر بازي فراق افتاده بود
ساقيا جام دمادم ده كه در سير ِ طريق
هر كه عاشق وش نباشد، در نفاق افتاده بود
دردا که تا بروی تو خندیدم
در رنج من نشستی و کوشیدی
اشکم چو رنگ خون شقایق شد
آن را بجام کردی و نوشیدی
چون نام خود بپای تو افکندم
افکندیم به دامن دام ننگ
آه ... ای الهه کیست که میکوبد
اینه امید مرا بر سنگ ؟
گرزم بد آهوش گفت از خرد
باید جز آن چیز کاندر خورد
مرا شاه کرد از جهان بینیاز
سزد گر ندارم بد از شاه باز
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هر چه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
دلم از تو چون نرنجد كه به وهم در نگنجد
كه جواب تلخ گويي تو به اين شكر زباني
یاران چو گل به سایه سرو آرمیده اند
ما و هوای قامت با اعتدال تو
در چشم کس وجود ضعیفم پدید نیست
باز آ که چون خیال شدم از خیال تو
واشده گل صبا
از نسيم تا دريا
ميخوام بگم اي خدا.............
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)