تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 231 از 421 اولاول ... 131181221227228229230231232233234235241281331 ... آخرآخر
نمايش نتايج 2,301 به 2,310 از 4206

نام تاپيک: آداب معاشرت

  1. #2301
    داره خودمونی میشه SAEED 120's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2014
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    192

    پيش فرض

    باید از نظر جسمی قدرتمند باشید و برخورد فیزیکی را اجرا کنید.
    برخورد فیزیکی یا میزنی یا می خوری یا طرف شکایت میکنه ازت یا خودت شاکی میشه چند روز میری کلانتری . اگر طرف چیزیش بشه طول درمان میگیره باید دیه بدی اگرم خدایی نکرده طرف فوت کنه با اجازت پخ پخ اعدام میشی .

    فکر درگیری فیزیکی رو از سرت بیار بیرون .قشنگ تو همین تاپیک چالش کن .

    قوی ترین مرد ایران رو یه پسر 17 ساله تو درگیری کشتش.یه پسر چند ساله؟ 17 ساله .واسه همین میگم درگیری فیزیکی رو فراموش کن.

    گول هیکلتم نخور گول هیکل کسی رو نخور مملکت قانون داره مجری قانون هم داره . مجری قانون یکاری میکنه تا اخر عمرت درگیری فیزیکی رو یادت بره

  2. 6 کاربر از SAEED 120 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2302
    داره خودمونی میشه jalal69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2008
    پست ها
    83

    پيش فرض

    روش برخورد با آدم های بیشعور و کله خر دبنگ را هم توضیح بدین لطفا
    بشدت از این نوع آدمها فرار کرد ، حتی هم کلام شدن و جواب دادن هم بی فایده اس ، یه ضرب المثلی هس تو زبون ما که میگه معنی نزدیکش " بخوای از پل رد بشی به خوک بگو دایی" اینجا خوک همون نماد آدم بیشعور و کله خر دبنگ که باهاش باید اینطور رفتار کرد امیدوارم که واضح گفته باشم :|

  4. 3 کاربر از jalal69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #2303
    داره خودمونی میشه
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    پست ها
    198

    پيش فرض

    بشدت از این نوع آدمها فرار کرد ، حتی هم کلام شدن و جواب دادن هم بی فایده اس ، یه ضرب المثلی هس تو زبون ما که میگه معنی نزدیکش " بخوای از پل رد بشی به خوک بگو دایی" اینجا خوک همون نماد آدم بیشعور و کله خر دبنگ که باهاش باید اینطور رفتار کرد امیدوارم که واضح گفته باشم :|
    به شخصه این تجربه رو داشتم درست ترین چیز ممکنه !

    کلا سه تا راه بیشتر باقی نمی مونه :

    1- شما باید اون آدم رو بکشی

    2 - اون شما رو میکشه

    3 - ازش دوری کن

  6. این کاربر از chapanah بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  7. #2304
    كاربر فعال اتومبیل، متفرقه، سبک زندگی MOHAMMAD_ASEMOONI's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زمین پهناور خدا (أرضُ اللّٰه الواسعة)
    پست ها
    9,826

    پيش فرض

    روش برخورد با آدم های بیشعور و کله خر دبنگ را هم توضیح بدین لطفا
    سلام . [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  8. 3 کاربر از MOHAMMAD_ASEMOONI بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #2305
    کاربر فعال انجمن ادبیات M0RTEZA_R's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2011
    محل سكونت
    توی
    پست ها
    1,413

    پيش فرض

    در پاسخ "کم پیدایین؟" به اقایون و خانوما چی باید گفت؟

  10. این کاربر از M0RTEZA_R بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #2306
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    در پاسخ "کم پیدایین؟" به اقایون و خانوما چی باید گفت؟
    هستیم زیر سایتون ((برای افراد مسن تر و بزرگتر))
    زیر پاتون نگاه بندازید هستیم ما هم ((در قبال دوستان))

  12. 4 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #2307
    كاربر فعال اتومبیل، متفرقه، سبک زندگی MOHAMMAD_ASEMOONI's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2007
    محل سكونت
    زمین پهناور خدا (أرضُ اللّٰه الواسعة)
    پست ها
    9,826

    پيش فرض هنر استفاده از شوخی در معاشرت با مردم

    سلام دوستان .
    شوخ طبعی یکی از خصوصیاتِ انسانهای بشوش هست .
    اگر با ادب و خوش اخلاق هم باشه , شوخیهاش مودبانه و حکیمانه و محترمانه و بجا هست .
    از این جور شوخیها هم اگر بلدین بگین .

    قانونهای مهم :
    1- رعایت حد و مرز در شوخی ضروری هست .
    شوخی باید بدون توهین , تحقیر , مسخره کردن و ناراحت کردن باشه وگرنه سکوت خیلی باارزشتر هست .
    2- کسی که باهاتون شوخی نداره باهاش شوخی نکنین وگرنه ممکنه کار به جای باریک کشیده بشه و به کینه و دعوا و زد و خورد و حتی قتل منجر بشه .
    3- تشخیص وقت مناسب برای شوخی یک هنر هست .
    4- مفهوم و معنی کلمات برای همه ی مردم مثل هم نیست . موقع شوخی این موضوع باید در نظر گرفته بشه وگرنه سوء تفاهم میشه .
    5- اگر سوء تفاهم شد فوراً معذرت خواهی کنین تا کدورت از بین بره .

    چند شوخی :
    •وقتی یکی بهتون میگه چه خبر , بهش بگین:
    مگه من خبرنگارم ؟
    •وقتی کسی در مراسمی مثل جشن تولد, هدیه ای ارزشمند میاره بهش بگین:
    چرا زحمت کشیدین ؟ چرا بیشتر نیاوردین ؟
    به کسی که هدیه ی ساده آورده این رو نگین وگرنه ممکنه سوء تفاهم بشه و بهش بر بخوره یا دلش بشکنه یا احساس حقارت کنه
    •وقتی اشتباهی مرتکب میشین و یکی اشتباهتون رو بهتون یادآوری میکنه , بعد از گذشت حدود 30 ثانیه بهش بگین:
    معذرت خواهی کردم بابت اشتباهم ؟
    بهتون میگه مهم نیست
    بگین : نه , جدی معذرت خواستم یا نه ؟
    میگه نه .
    بهش بگین پس بعداً یادم بیارم که عذرخواهی کنم .
    •وقتی مهمون میاد خونتون بهش بگین:
    نوشیدنی چی دوست دارین ؟ هر چی دوست دارین بگین تا براتون یه لیوان آب خوردن بیارم .
    •وقتی میرید مهمونی , اگه بهتون گفتند برای نهار بمون , بهشون بگین:
    نه , ممنون , با اجازتون بعد از نهار میرم و قبل از شام برمیگردم .
    •اگه بیرون سرده , وقتی یکی درب رو باز گذاشته و داره هوای سرد میاد توی اتاق یا خونه , بهش بگین در رو ببند , بیرون گرم میشه
    •وقتی یکی کفش یا دمپائی نو یا خوشکلی داره , بهش بگین: چه کفش باحالی , نمیدی یه دور باهاش بزنیم ؟
    •اگر جائی بهتون گفتند چقدر کیک ببُریم برات , بگین نه کمتر , کمتر , و وقتی اون تکه ی کوچک رو بُریدند و گذاشتند توی پیش دستی , سینیِ کیک رو بردارین و بگین دستتون درد نکنه , خیلی خوش گذشت , با بنده کاری ندارین ؟ برم دیگه رفع زحمت کنم
    •وقتی میخواین کسی کاری براتون انجام بده بهش بگین :
    بی زحمت اگه زحمتی نیست یه زحمتی بکشین ......
    •اگه کسی سگ پشمالو داره , به سگش بگین :
    داری میای یا داری میری ؟ سر و تَهِت که معلوم نیست از بس پشمالویی .
    •کسی که موهاش خیلی بلنده , بهش بگین : تو با آرایشگرها قهری ؟
    •کسی که ناخنهای انگشتهای پاش خیلی بلنده و معلومه بهشون توجه نداره , بهش بگین:
    اون دور دورها هم یه چند تا انگشت هست , لااقل دو سه ماه یک بار یه نگاه بهشون بنداز ببین چیزی نمیخوان ؟ نظافتی چیزی لازم ندارند ؟
    •وقتی کسی بد غذا میخوره و بد جوری ملچ ملوچ میکنه و خصوصاً اگر غذا به دماغش هم مالیده شده , بهش بگین :
    با دهن بخور . این چه وضعیه ؟
    •وقتی یکی میاد باهاتون با ادب و احترام و آروم حرف میزنه بهش بگین:
    ای ناقلا , حتماً کارت گیره ها .
    •وقتی یه نفر حرف پرت و پلا میزنه بهش بگین:
    تو وقتی هوش تقسیم میکردند بین مردم غایب بودی ؟
    •وقتی یکی سرش میخوره به جائی و میگه آخ مخم داغون شد یا آخ سرم داغون شد , بهش بگین:
    نگران نباش چیز مهمی از دست ندادی
    • وقتی سرتون میخوره یه جائی یا یه چیزی میخوره تو سرتون و میگین آخ , اگه بهتون گفتند چی شد ؟ سرت زخم شد ؟
    بگین نه چیز مهمی نیست , فقط یه خونریزیِ مغزیِ سطحیه
    •وقتی تو تلوزیون میگن فلانی مُرد , یهو خودتون رو بزنین به گریه , میگن چیه ؟ تو چته ؟ بگین:
    دلم براش سوخت , میگن طفلک چند لحظه قبل از اینکه بمیره زنده بوده .
    •وقتی با کسی که ماشین خیلی قدیمیه هستین , بهش بگین

    حواست به عقب باشه از تو آینه اگه چیزی از ماشین کنده شد نگه دار تا برش داریما .
    .
    •وقتی یه نفر میگه فلان دستگاه کار نمیکنه , بهش بگین:
    شاید با کنترل از راهِ زور کار میکنه . یه چند تا مشت و لگد بهش بزن ببین درست میشه ؟
    •وقتی یه نفر یه چیز خیلی کهنه داره و میگه خراب شده تعمیر میخواد , بهش بگین
    تعمیر نمیخواد , یه شوت میخواد تا بنداریش دور . کارخونه"ی سازندش اگه بفهمه این اینجا هست میان میبرنش برای موزه ی کارخونه ,
    •اگه کسی جوراب سوراخ پوشیده بهش بگین
    نکنه یه وقت بندازیش دور . بالاخره یه روز جوراب سوراخ و پاره پوره هم مد میشه .
    •به کسب که ماشین ریزه میزه داره بگین
    خوش به حالت مشکل پارک نداری , اگه جای پارک پیدا نکردی براش میذاریش تو جیبت
    •به کسی که پول کم پرداخت میکنه برای خرید دُنگی یا شریکی بگین:
    بابا اینقدر ولخرجی نکن ورشکست مىشیا
    •اگه دکتر یا مهندس هستین , بگین بابام همیشه آرزو داشت من برم روستا کشاورز و دامدار بشم اما من امیدش رو ناامید کردم و دکتر/مهندس شدم.
    •اگه غذائی خوردین و خیلی تند بود بگین
    من میگم چرا فلفل تو بازار گیر نمیاد , نگو شما هر چی فلفل بوده خریدین ریختین تو این غذا


    •به کسانی که دارند این مطلب رو میخونند میگم:
    همینطور نشستین و با خیال راحت میخونین و میخندین . انگشتم میخچه زد از بس نوشتم . خب یه چیزی هم شما بنویسین

  14. 14 کاربر از MOHAMMAD_ASEMOONI بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #2308
    Banned
    تاريخ عضويت
    Aug 2014
    پست ها
    308

    پيش فرض

    سلام

    دوستان من کارم طور هست که دانشجو هستم و بیشتر مواقع درامدم را از اینترنت و کامپیوتر بدست میارم .فرد رفیق باز و ... نیستم . پس بالتبع اکثرا خونه و پشت کامپیوتر هستم . و دانشگاه ها 4 روز در هفته میرم .

    اما یکی از اشنایان بسیار نزدیک . حال نمیدونم به علت حسادت شدید . باعث دردسر من شده . دائما اسم من رو جلوی دیگر اقوام میاره و میگه اجتماعی نیست و بیرون از خونه نمیره . دائمه این طعنه رو جلوی دیگران با بردن اسم من

    میگه .

    در صورتی که پسر خودش اکثرا تو خیابونا با رفقاش جولون ومیده . و جلوی اکثر فامیل اسم من رو میاره و میگه من اجتماعی نیستم و پسر خودش رو اجتماعی میدونه .

    حال میخوام بدونم چطوری باید جواب این ادم رو داد ؟ چطور باید جواب دندون شکنی داد تا دیگه از این صحبت ها نکنه و اسم من رو جلوی اکثر اشنا ها نیاره و به من طعنه نزنه ؟!
    Last edited by reza.kaka; 27-09-2014 at 07:21.

  16. #2309
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    سلام

    دوستان من کارم طور هست که دانشجو هستم و بیشتر مواقع درامدم را از اینترنت و کامپیوتر بدست میارم .فرد رفیق باز و ... نیستم . پس بالتبع اکثرا خونه و پشت کامپیوتر هستم . و دانشگاه ها 4 روز در هفته میرم .

    اما یکی از اشنایان بسیار نزدیک . حال نمیدونم به علت حسادت شدید . باعث دردسر من شده . دائما اسم من رو جلوی دیگر اقوام میاره و میگه اجتماعی نیست و بیرون از خونه نمیره . دائمه این طعنه رو جلوی دیگران با بردن اسم من

    میگه .

    در صورتی که پسر خودش اکثرا تو خیابونا با رفقاش جولون ومیده . و جلوی اکثر فامیل اسم من رو میاره و میگه من اجتماعی نیستم و پسر خودش رو اجتماعی میدونه .

    حال میخوام بدونم چطوری باید جواب این ادم رو داد ؟ چطور باید جواب دندون شکنی داد تا دیگه از این صحبت ها نکنه و اسم من رو جلوی اکثر اشنا ها نیاره و به من طعنه نزنه ؟!

    خیلی ساده اگر توی موقعیتی گیر افتادید که اون فرد جلوی فامیل شما رو به اجتماعی نبودن متهم کرد. برای دیگران توضیح مختصری بدید که چرا از خونه بیرون نمیرید، نه اینکه دقیق بگید با اینترنت و کامپیوتر چیکار میکنید نه ! ولی توضیح کلی بدید تا دیگران متوجه بشن که علت بیرون نرفتن شما از خونه چیه؟
    اون فردی که به شما میگه اجتماعی نیستید، احتمالا یا میخواد شما رو جلوی دیگران ضایع کنه و یا به قول خودتون حسد میورزه. لازم نیست با اون فرد کاری داشته باشید و یا ول بودن بچش رو به رخش بکشید فقط کافیه دیگران رو از کاری که تو خونه انجام میدید آگاه کنید تا حرف های اون شخص رو باور نکنن و از روی عدم اطلاع شما رو فردی خونه نشین خطاب نکنن.
    Last edited by Demon King; 27-09-2014 at 13:58.

  17. 3 کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #2310
    آخر فروم باز Mehran-King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2010
    پست ها
    1,746

    پيش فرض

    سوالات و خاطراتی در مورد آداب معاشرت زندگیم(این همه چیز درباره خودمه دوستان) (خواهشا این پست رو پاک نکنین) ( وخواهشا تا آخر بخونین )




    سلام دوستان ، اسم من مهران هست ، یکضرب میرم سر اصل مطلب :


    من قبلا ها براحتی با دیگران ارتباط برقرار می کردم ، با دوستانم شوخی می کردم می خندیدیم میرفتیم بیرون توپ بازی و (دوران کودکی-دوران نونهالی)خیلیم شاگرد زرنگی بودم معدل سال اولمم 19 بود ...


    تا اول دبیرستان هیچ مشکلی توی معاشرت با دیگران و درسام نداشتم یعنی دیگران جذب من میشدن و منم جذب اونا و براحتی دوست پیدا میکردم ... تا اینکه انتخاب رشته کردم - رشته ریاضی و فیزیک ، بعدش از دوستای قبلیم می بایست جدا می شدم (اونا علوم تجربی رفتن) و منم دیگه باید دوستای جدیدی پیدا میکردم ... و از طرفی باید وارد مدرسه جدیدی میشدم(دوران نوجوانی) ...


    اون روز ها اصلا نمیتونستم با دیگران ارتباط برقرار کنم فقط به همکلاسیای جدیدم سلام میدادم و کنارشون می ایستادم و حرفی نمیزدم ، زنگ تفریح هم یه گوشه می نشستم... به نوعی گوشه گیر و ساکت شده بودم - همیشه میخواستم با دوستای جدیدم ارتباط برقرار کنم از ته دلم واقعا دوست داشتم باهاشون دوست بشم اما نمیتونستم و بلد نبودم (نمیدونم یادم رفته بود چم شده بود...نمیدونستم) که چجور قدم اول رو بردارم و نمیدونستم باهاشون در مورد چی حرف بزنم...

    حساس شده بودم روز ها می گذشت و ناراحتی های من روز به روز بیشتر می شد... (تو سایت دانشگاه پزشکی کشور سوئد ، اونجا نوشته شده بود که هرچه شاهرگ آدم با سوزش بسیار درد بکنه(وسط دستتون ، نبض هاتون و...) و از ته دلتون ناراحت بشین به گونه ای که بدنتون بلرزه و به نوعی روحتون از ناراحتی شدید عذاب بکشه از عمرتون متاسفانه کم میشه ؛)


    تو سال دوم دبیرستان با هم کلاسیام گهگاهی حرف میزدم ولی دیگه مثل قبل شاد و پر شوروشوق نبودم و عوض شده بودم حتی توی درسام هم به شدت افت کرده بودم نمیدونم چم شده بود... از خونه هم بیرون نمیومدم حتی به دیدن همکلاسیای قدیمیم نمیتونستم برم چون دیگه تنبل شده بودم و توی درسامم ضعیف شده بودم و خجالت میکشیدم سرمو بیرون بالا بگیرم ... تا اینکه سال دوم دبیرستان تمام شد منم نتونستم درست ارتباط برقرار کنم ... اگر چه با چند نفر تونستم ارتباط برقرار کنم اما کافی نبود ...

    (در تابستان همون سال از بس ناراحت می شدم یکروز صبح که بیدار شدم قلبم بدجور درد میکرد تا اینکه رفتم دکتر بستری شدم و انواع اقسام دم و دستگاه به سینه هام وصل کردن و ... گفتن زیادی ناراحت شدی اگه اینطوری ادامه بدی ممکنه در آینده نه چندان دور از دنیا بری! بعدش چند تا آرامش بخش بهم دادن...بعدش خودمو آروم میکردم که نباید بیش از حد ناراحت بشم)


    سال سوم دبیرستان ( این سال ، از سال قبل واسم فرق میکردم کمی احساس غرور و بزرگی می کردم و با خودم میگفتم نباید از خودم ناراحتی نشون بدم و به همکلاسیام باید سلام میدادم اما برخی دوستانم که انسانی بودن هم تو مدرسه ما بودن از بس خجالت می کشیدم نمیتونستم پیششون برم حتی نمیتونستم بهشون سلام بدم ... تو سال سوم چند تا دوست خوب پیدا کرده بودم که میومدن پیشم و منم میرفتم پیششون - میرفتم خونشون و کلا دوستای خوبی بودیم تا اینکه سال سوم تموم شد و من توی درسام که به شدت افت کرده بودم نتونستم در خرداد ماه و شهریور ماه نمره قبولی بگیرم ، و یک سال از دوستانم عقب ماندم ... (آره همون پسری که زرنگ بود یعنی من از عرش رسیده بودم به فرش!) (عوارض شکست روحی...)

    هیچی دیگه یک سال مدرسه نرفتم و دوباره روم نمیشد برم پیش اون دوستایی که سال سوم باهاشون گرم بودم ... چون اونا زرنگ بودن ... و من خونه نشین شده بودم ، تازشم من میگرن(سردرد بسیار بسیار وحشتناک و درد آورد) (تاحالا بستنی خوردین ؟ اگه دندان هاتون به بخش سرد بستنی یا کیم بخوره سرتون بدجوری درد میکنه درست میگم ؟! شدت میگرن عین اون حالته منتهی با زجر و دردی بیشتر و وحشتناک!)

    که میگرن هم داشتم و هر از چند روزی میگرنم درد میکرد(از بس ناراحت بودم) و هرروز انگاری می مردم و دوباره زنده می شدم ، بعدش همینجا پی سی ورلد میومدم و راز دلمو به شما میگفتم و بعضی دوستان منو درک میکردن و آرومم میکردن ...

    در دورانی که مدرسه نمیرفتم از بس خونه نشین شده بودم و بیرون نمیرفتم ، وضعیت روحیم خراب بود ، دی ماه و خرداد ماه هم نتونستم نمره قبولی سال سوم رو بگیرم از طرفی از بس تنها بودم آخرش به مسجد روی آوردم و مسجد میرفتم و اونجا اذان گفتن و قرآن خواندن و با خدا بودن رو یادگرفتم و اینطوری با یاد کردن خدا ، دلمو آرام میکردم باور کنین اگه من اون سال مسجد نمیرفتم الان معلوم نبود من اینجا بودم یا نه!
    (شاید از دنیا هم میرفتم!)

    مسجد باعث می شد که قلبم آرام آرام تسکین پیدا کنه اگرچه هیچ دوستی نداشتم ، فقط همکلاسیامو گهگاهی میدیدم و بهم سلام میکردن و میرفتن ... منم سلام میدادم و چیزی نمیگفتم ... ( از طرفی بازی آنلاین هم بازی میکردم و با پلیر های خارجی هم در مورد شرایط زندگیم صحبت میکردم حتی تو گیلد(نوعی خانواده در بازی های آنلاین) هم راز دلمو میگفتم و خارجیا هم واقعا از شرایط من ناراحت بودن حتی آدرس فیس بوکشون رو میدادن تا با من دوست بشن ... منم که فیس بوک نداشتم و اصلا نمیدونستم چیه!!! )

    آخرش شهریور ماه همون سال دیپلم ریاضی رو به زور گرفتم ... و بالاخره پیش دانشگاهی ثبت نام کردم ! بسم الله الرحمن الرحیم... بازم شروع ناراحتی ها ...

    اولین روز پیش دانشگاهی که مدرسه رفتم همه منو تحویل میگرفتن (با اینکه منو نمیشناختن) منم باهاشون زود گرم می شدم اما تو کلاسمون چند نفر بودن که قبلا همینجا در موردشون صحبت کردم ... چند نفر که فتوکپی من بودن و از یکی از اونا خیلی خوشم میومد! باورتون نمیشه اخلاق رفتار گفتار همه چیزش شبیه من بود! بخاطر همین دوست داشتم باهاش صمیمی بشم و بهش نزدیک بشم! شمارشو از یکی از همکلاسیام گرفتم و بهش پیام میدادم (نکته جالب اینجاست که اون پسر هم عین من ساکت بود! و وقتی هم گرم میشد عین خودم پر حرف میشد!!!)

    توی پیامک همه این راز های دلمو که عین منه و عین داداشمه و ... رو بهش گفتم (نمیدونم اشتباه کردم که اینکارو کردم یا نه ...) از اون روز به بعدش اصلا منو تحویل نمیگرفت! میرفتم پیشش میگفتم من باهات کار دارم اون به من میگفت که من با تو کاری ندارم!

    منم که زودرنج هستم ... با این رفتارش خیلی خیلی ناراحتم می کرد حتی بهش زنگ میزدم بهم کلی فحش میداد با خودم میگفتم آخه من چه کاری کردم که با من اینجوری رفتار میکنه ... با خودم گفتم حتما بهش برخورده بعدش یکروز توی کلاس تک و تنها نشسته بود و پیشش رفتم و ازش عذر خواهی کردم و گفتم که اشتباه شد ... (ولی من نمیتونستم همه چیزو بیخیال بشم باید اثبات میکردم که اون پسر عین منه چون خودم میدونستم و دیدم که عین منه!)


    نیمسال اول گذشت ... شروع نیم سال دوم ، من کلا فرق کرده بودم گوشه گیر شده بودم با خودم میگفتم آخه چرا کسی از من خوشش نمیاد ، با خودم میگفتم چرا خداوند منو خلق کرده ؟ آخه این همه ناراحتی من کی تموم میشه ؟! آخه من که پسر پاکی هستم(تعریف از خود نباشه) چرا کسی با من دوست نمیشه؟! آخه من کدامین احساس رو نشنیدم و کدام احساس رو ناراحت کردم که چنین دلتنگ و ناراحتم؟! آخه منی که انتخاب رشته اشتباه کردم چوبشو خوردم دیگه !!! نخوردم ؟!

    بعدش یکضرب از این رفیقم معذرت خواهی میکردم ... نمیدونم آخرش بخشید یا نبخشید هیچی نمیگفت ... دل منم همیشه می رنجید ... بعدش غرور منم تکه پاره شده بود ، عین اینکه آسمونی باشم که ستاره ای توش نباشه بعدش که اون دوستمو میدیدم همیشه سکوت میکردم و حرفی نمیزدم و باحالتی سوزناک بهش سلام میدادم...



    اما این وسط به خدا قسم ، من همه دوستامو دوست داشتم! همیشه سعی کردم تا حد امکان کمکی از من بر میاد رو براشون انجام بدم ...

    حالا نمیدونم آیا من آدم بدی بودم ؟! از بس ناراحت می شدم دستام عین یک تکه یخ سرد می شد! به نظرتون من با اینکارم آبروی عشقو بردم ؟! آخه جایی خونده بودم نوشته بود اگه از دوستتون خوشتون میاد بهشون بگین تا تو دلتون مخفی نمونه ... منم گفتم ولی اینجوری شد ...

    من فکر می کنم تنهاترین آدم روی این کره خاکی هستم ... بعدش در مورد من بد فکر میکنن... آخه من راز دلمو که دوست داشتن دوستامه رو گفتم، بعدش اینجوری رفتار کردن ... اگه راز دلمو هم نگم باز خودم ضربه روحی میخوردم ...

    من چیکار میکردم ... :(

    یه دنیا غم دارم ...

    عین این میمونه که یک پرنده غریب و بی کس هستم ... بین هزاران ستاره من عین این میمونم که شهاب بی نشون باشم که مبدا و مقصد نداره ...

    بقول استاد ناصر عبداللهی اگه بگم راز دلم رو تو هم کنارم نمیمونی ...


    به هر حال بعد این همه ماجرا اون دوستمو یه مدت فراموش کردم (با هزاران ناراحتی...خیلی سخت بود به خدا راست میگم دوستان...)

    سال تحصیلی پیش دانشگاهی تموم شد دوباره مثل قبل نتونستم با کسایی که دوسشون داشتم ارتباط برقرار کنم و این ، تو دلم موند که موند تا به امروز که خودم دارم زجر می کشم ، حالا چند بار اون دوستامو بیرون دیدم ... با چه رویی برم پیششون ؟ هر جور فحش بود بارم کردن ... منم به دل نمیگرفتم با خودم میگفتم دوستمه ... بعدش زود می بخشیدمشون ...

    این دوستی های من الان می بینم که همشون یک طرفه بودن ... یعنی من فقط با اونا دوست بودم ...حقیقتش همیشه من بودم که یادشون می کردم ، همیشه دوست داشتم بهشون بفهمونم که من بیادشونم ، حالا با موبایل با دیدار - با هرچی که باشه بهشون اثبات کردم ...ولی اونا ...

    ایمان دارم که خداوند خودش شاهد و ناظره که من هیچ نوع بدی در حق هیچکدوم از دوستام نکردم فقط میخواستم بهشون ثابت کنم که بیادشونم ...

    الان مدرک پیش دانشگاهیمو هم به زور گرفتم ( با این همه شکست روحی که داشتم ) دانشگاه هم پیام نور قبول شدم ... البته احتمالا سال بعد کنکور میدم ...

    کنکور!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (باور کنین دوستان من فقط یک روز مانده به کنکور فقط شیمی خوندم اونم 30 درصد زدم و همون باعث شد پیام نور قبول بشم ...)

    فقط میخوام بهتون بگم دوستان : این حرفارو اینجا گفتم ، چون دیشب از گریه خوابم نبرد ... خیلی ناراحت بودم از گذشته تلخم ... از سرنوشتی که داشتم و دارم ...


    اگه حرفی در خصوص بنده دارین بپرسین ، منم جواب میدم ، ازتون ممنونم که این همه نوشته منو خوندین ، ببخشید اگه زیاد شد ... میدونین که حرف دله ... و حرف دل همیشه زیاده ...
    Last edited by Mehran-King; 27-09-2014 at 17:01.


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •