ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما
ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما
ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما
ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما
اگر چه خالی از اندیشه ی بهارنبودم
ولی بهار تو را هم در انتظار نبودم
یقین نداشتم اما چرا دروغ بگویم
که چشم در رهت ای نازنین سوار نبودم ؟
به یک جوانه ی دیگر امید داشتم اما
به این جوانی دیگر ، امیدوار نبودم
به شور و سور کشاندی چنان مرا که بر آنم
که بی تو هرگز از این پیش ،سوگوار نبودم
خود آهوانه به دام من آمدی تو وگرنه
من این بهار در اندیشه ی شکار نبودم
تو عشق بودی و سنگین می آمدی و کجا بود
که در مسیل تو ، ای سیل بی قرار نبودم
مثال من به چه ماند ؟ به سایه ای که چراغت
اگر نبود ، به دیواره های غار نبودم
من با فسونی که جادوگر ذاتم آموخت
پوشاندم از چشم او سایه ام را
با سایه ی خود در اطراف شهر مه آلود گشتم
اینجا و انجا گذشتم
هر جا که من گفتم ، آمد
در کوچه پسکوچه های قدیمی
میخانه های شلوغ و پر انبوه غوغا
از ترک ، ترسا ، کلیمی
اغلب چو تب مهربان و صمیمی
میخانه های غم آلود
با سقف کوتاه و ضربی
و روشنیهای گم گشته در دود
و پیخوانهای پر چرک و چربی
هر جا که من گفتم ، آمد
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند
دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند
از پیش تو راه رفتنم نیست
همچون مگس از برابر قند
عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند
در هیچ زمانهای نزادست
مادر به جمال چون تو فرزند
با دست نصیحت رفیقان
و اندوه فراق کوه الوند
من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند
این جور که میبریم تا کی؟
وین صبر که میکنیم تا چند؟
چون مرغ به طمع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
افتادم و مصلحت چنین بود
بیبند نگیرد آدمی پند
مستوجب این و بیش ازینم
باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
م sise![]()
مرا با رقّت اندوهگين تر آهوان دشت
مرا با وحدت آواره تر پروانگان باغ
اي محبوب !
اينک روي در رو بين .
منم ببري جدا از جفت
ميان بهت زرد جنگلي خاموش و پائيزي
خروش سر کشي هايم درون سينه مي ميرد
و سوز ناله هايم
- مطلع غربت -
درختان را از ايمان نباتيشان
به شنزار بيابان هاي غمگين باز مي گيرد .
الا اي آشنا با روح من
اي سرزمين بکر !
مرا با مهرباني هاي خود بنواز
و جانم را از اين تنهائي کامل رهائي ده .
تو در من چون نسيمي ساده ،
چون فصلي صميمي گيسو افشان باش
و ذرات تنم را زين سکوت
- اين انزواي تلخ -
اي جالب ترين گل بوته ي رنگين !
جدايي ده .
مرا در انقلاب چشم هايت
- بستر دريايي تکوين -
شفيق موج عرياني کرامت کن
ستوه انجمادم را
به آبي رنگ آفاقي دگر
اکنون خلاصي بخش
و در اين حزن مکتوم ،
اين شب غمناک
مرا با عصمت چشم وجيهت آشنايي ده ...
هر دلی از سوز ما آگاه نیست
غیر را در خلوت ما راه نیست
دیگران دل بسته جان و سرند
مردم عاشق گروهی دیگرند
وا فریادا ر عشق وا فریادا
کارم به یکی ترفه نگار افتادا
سلام گرامی
مشاعره یعنی شما با آخرین حرف شعر از آخرین پست شعری دیگر بیاورید...
آخرین حرف.. "د" است
محبت کنید رنگ فونت را تیره اتخاب کنید تا قابل مشاهده باشد...
برقرار باشید
Last edited by دل تنگم; 23-05-2008 at 00:15.
من فکر کردم همینجریه...ببخشید....
روزگاریست که سودای بتان دین من است
غم این کار نشاط دل غمگین من است....
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)