سنگی بر پیشانی ِ سنگی ِ کوه خورد
کوه خندید و سنگ شکست
یک روز کوه می شکند
خواهی دید...
سنگی بر پیشانی ِ سنگی ِ کوه خورد
کوه خندید و سنگ شکست
یک روز کوه می شکند
خواهی دید...
هنوز نمی دانم
کعبه دلت کجا پنهان است
دلم طواف می خواهد
به هم می رساند
همین راهی که از هم دورمان کرده است
دستی که با تو بدرود می کند
خیابان ها و خانه هایی که با هم طی کردیم
نامم را به خاطر بسپار
دوباره عاشقم خواهی شد
من از این دشت، از این سرزمین سبز بیزارم
من از این جادهها که رهگذران پرحرف دارند بیزارم
من از تمام زبانهای دنیا بیزارم
آری.... آری...
من همان کنج اتاقم را با سـکـوت و تـاریـکی میخواهم
روز تولدم را
فراموش کردم
یادم رفت به دنیا بیایم
.....
وقت گذشت
جاده را
از آینه که نگاه میکنم
زودتر دور میشود
آینه را
از جاده که نگاه میکنی
دورتر دور میشود
ثانیه های تنهاییم را
می چسبانم به حضور گاه و بیگاهت
و ناتوانی ادراک را می گذارم
به حساب طعنه های روزگار!
دلتنگی ها گره می خورند
به حضوری بی وجود از تو...
و روحی که به شتاب آغشته شده....
در غروب های تازه ام....
بیش از اینها نمی خواهم...
بگذار روحمان دورادور در هم تنیده باقی بماند...
ومن هرگز...
همبستر واژه هاي ناپاك نخواهم شد...
تا وجودم را سنگسار شنيدن هاشان نكنم...
چه كسي ميشناسد...
گذري را كه به فردا ...
نفسي را كه به برگ...
و قطره اي را كه به دريا نرسد...
اشك بريز...
نفس بكش...
راه برو...
قافيه را به امتداد نقطه ها پر كن...
وبيدار ...
بيدار باش...
شب را.
کسي نميداند که در عمق سکوتت چه ميگذرد
فريادش نزن ...
بگذار فکر کنند نشان رضاست ...
روزی که اين قطار قديمی در بستر موازی تکرار يک لحظه بی بهانه توقف کنندتا چشمهای خسته ی خواب الود از پشت پنجرهتصوير ابرها را در قاب و طرح واژگونه ی جنگل را در آب بنگرندآن روز پرواز دستهای صميمی در جستجوی دوست آغاز ميشود روزی که روز تازه پرواز روزی که نامه ها همه باز است روزی که جای نامه و مهر و تمبر بال کبوتری را امضا کنيم و مثل نامه ای بفرستیم . . . Ali sepehri
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)