من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
شمع و گل چون بلبل و پروانه شیدای تواند
ای بهار زندگی آخر تو شیدای کهای؟
زندگي مجذور آينه است
زندگي گل به توان ابديت
زندگي ضرب زمين در ضربان دل ما
زندگي هندسه ساده و يكسان نفسهاست...
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
صبا! به لطف بگو آن غزال رعنا را / که سر به کوه و بیابان، تو دادهای ما را
گفته بودم که خاطرَت را این مردِ تنهای ایل می خواهد
گفتی :" آخر چرا؟!" و پرسیدم : " عاشقی هم دلیل می خواهد؟!!"
قلبِ تـو ، جنس سنگ هم باشد، قبله ی آرزوی من آنجاست
فتحِ این کعبه ای که می بینم... آه ! اصحاب فیل می خواهد!!
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب میزدم
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت ... به غمزه مساله آموز صد مدرس شد
حافظ
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)