دلواپس و بی تابم باز امشبم بی خوابم
ازت خبر ندارم و تا خود صبح بیدارم
حس خوبی ندارم ...
شاد و خوشحالم باز امشب مي خوابم
خبر دارم كه بي خوابي اما من تا كله ظهر در خوابم.
حس مسم ندارم
(اينو همينطوري پروندمآخه مارو چه به شعر)
من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم...
می خواستم بزرگترین دریای دنیا بشم...
آرزو داشتم برم تا به دریا برسم...
شب رو آتیش بزنم تا به فردا برسم...
سایه شدم ، و صدا کردم:
کو مرز پریدن ها ، دیدن ها ؟ کو اوج « نه من » ، دره ی « او »؟
و ندا آمد : لب بسته بپو.
مرغی رفت ، تنها بود ، پر شد جام شگفت.
و ندا آمد : بر تو گوارا باد ، تنهایی تنها باد!
من این جا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
ای کاش که از حال دل من خبرت بود / ای کاش دمی ار سر کویم گذرت بود
من مرغ اسیرم که ندارم پر پرواز / ای کاش که کاشانه من زیر پرت بود
چه پشتكار عجيبي ، هنوز در قفسم
هنوز هستم و از رو نمي رود نفسم
راستی وقتی یه روز خوب میاد
شاید از ما چیزی نمونه جز خوبیا
نا امنو خراب نیست همه چی امنو امانه
کرما هم قلقلکمون میدنو میشیم شاد روان
آسمووون به چه قشنگه
کنار قبر سبزه , چمنه
هیچ مغزی نمیخواد در ره
فقط اگه سبر داشته باشی حله
دست اجنوی کوتاست از خاک
نگو اوووو کوتا فردا
اگه نبودم میخوام یه قول بدی بهم
که هر سربازی دیدی گل بدی بهش
دیگه هیچ مرغی پشت میله نیست
هیچ زن آزاده ای بیوه نیست
....
کتونیهای پاره، شیشه عطر خالی، ساعت خوابیده ...
با چه تنگدستیای
یاد تو را زنده میکنم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)