سارا جان واقعاً ممنون از انتخاب زیبا و قشگنت. خسته نباشی عزیزم.
سارا جان واقعاً ممنون از انتخاب زیبا و قشگنت. خسته نباشی عزیزم.
ممنون آبجی رمان تایپ
خوب بود ولی نصفیه اینور هروقت حال داشتم میخونمخواهش میشه........هر وقت تمومش کردین بهم خبر بدین نظرتو نو بدونمواقعا دست شما درد نکنه کارتون عالیه
امیدوارم موفق باشید
تا 17 -18 خوندم ... ایشالا تموم شد میام نظر میدم
سارا جونم مرسی.............
هنوز که تمومشو نخوندم. آخه باید با حوصله نشست و خوند. ولی من کاری به این کارا ندارم. شیرینی ما رو باید بدی!
![]()
رمان بسیار بسیار جالبی بود
از ساعت 2 شروع کردم به خوندنش تا 6-7 بود تموم شد ,چشمام دو دو میزنه :lol
اصلا نمیتونستم ازش دل بکنم , هر چند همون ابتدا معلوم بود کیان دلباخته غزاله میشه ...
ممنون سارای عزیز
[QUOTE
رمان بسیار بسیار جالبی بود
از ساعت 2 شروع کردم به خوندنش تا 6-7 بود تموم شد ,چشمام دو دو میزنه :lol
اصلا نمیتونستم ازش دل بکنم , هر چند همون ابتدا معلوم بود کیان دلباخته غزاله میشه ...
ممنون سارای عزیز
][/QUOTE]
مرسی عزیزم..........تو لطف داری
مواظب چشمای نازت باش دیانا جون..........من خودمم همون اول متوجه شدم که کیان خاطرخواه غزاله میشه
قربونت
سارا جون دستت درد نكنه رمانت عالي بووود
ولي من يه چيزي و نفهميدم
تو اولين برخورد غزاله و كيان تو دادسرا كيان اون رو به فاميل ميخونه پس يعني اشنايي قبلي دارن اما تو هيچ قسمتي از اين داستان به اين موضوع اشاره نشد
ببينين اين قسمت رو
كار شمعي ديگر تمام شده بود. غزاله را تحويل دادسرا داد و به اتفاق پرتوي راهي پاسگاه شد. غزاله تنها ماند. پر اضطراب تر و پريشان تر از دقايق قبل به ديوار پشت سرش چسبيد. مردمك چشمانش با وحشت به هر سو چرخ خورد تا در موج نگاه دو چشم تيره خيره ماند.
سرگرد كيان زادمهر گامي به او نزديك شد و پرسيد :
- هدايت تويي؟
- بله.
- جرمت؟
- هيچي.
لبخند زادمهر، پوزخندي تمسخر آميز بود. بدون كلامي اضافه، از غزاله فاصله گرفت و وارد دفتر اجراي احكام شد.
من به نظرم چون کیان بازپرس اون پرونده بود فبلش احتمالا همکاراش درباره اون بهش گفته بودنسارا جون دستت درد نكنه رمانت عالي بووود
ولي من يه چيزي و نفهميدم
تو اولين برخورد غزاله و كيان تو دادسرا كيان اون رو به فاميل ميخونه پس يعني اشنايي قبلي دارن اما تو هيچ قسمتي از اين داستان به اين موضوع اشاره نشد
ببينين اين قسمت رو
سلام
خسته نباشید و ممنونرمان واقعا زیبایی بود ...
یک سری حقایق رو بهم یادآور ی کرد اینکه:
زندگی هیچ وقت یکجور نمیمونه بعداز هر سختی آسایش ایست واقعا!
وبعد از هر غروبی طلوعی است
به شرط آنکه منتظر طلوع دوباره آسایش و خوشی تو زندگیمون بمونیم و ناامید نشیم.
موفق باشید
سارا جون عزیزم رمانت عالی بووود
واقعا خسته نباشی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)