بچه ها شوخي شوخي به گنجشكها سنگ مي زنند... و گنجشكها جدي جدي مي ميرند... آدمها شوخي شوخي زخم مي زنند... و قلبها جدي جدي مي شكنند... و تو شوخي شوخي لبخند مي زني... و من جدي جدي عاشق مي شوم
بچه ها شوخي شوخي به گنجشكها سنگ مي زنند... و گنجشكها جدي جدي مي ميرند... آدمها شوخي شوخي زخم مي زنند... و قلبها جدي جدي مي شكنند... و تو شوخي شوخي لبخند مي زني... و من جدي جدي عاشق مي شوم
سلامنوشته شده توسط leila_kl
تو شوخي شوخي خيلي طبع شعر داري ولي من جدي جدي ميگم اي ول.
سلامنوشته شده توسط mehdi_bjt
مرسي از تعريفت ولي شعر از خودم نبود![]()
مي دونم اين آهنگ ربطي به اين تاپيك نداره ولي حيفم اومد اين آهنگ پر معني و دلنشين را براي شما نذارم (رها شايان):
لازم به ذكر است كه به فرمت هاي توجه كنيد .... !
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
با خواب خیال با تو هستم با صداقت با آواز دلنیشینت وبا نگاه سر شار از مهر ومحبتت
خو گرفته بودم من مبتلا به غم دوری تو بودم (chera) تنهایم گذاشتی
بی تو زندگیم بوی مرگ وفراموشی میدهد
بی تو هر روز دلم در این شهر غریب سر گردانم و همیشه به دنبال گمشده ام می گردم
گر(chi)می دانم تو دیگر هرگز به سرایم باز نمی گردی در زندان خیال تو دلم را به روی همه
دوستارانم بسته ام. اما من باز هم در خیابانهای شهر عشق به دنبال تو می گردم
و ای کاش دیگر بار زندگیم را عشقم را به افسانه ای مبدل میساختی
و با نگاهت روح افسرده ام را صفایی تازه می بخشیدی اما افسوس
روحت شاد روزگارت در بهشت
درد دلهای شبانه ی یک کودک ...
خدايا ...
نمی دونی چقدر حرف زدن برام سخته وقتی تو اون بالايی و من اين پايين
نمی دونی وقتی فکر می کنم همين الان ميليون ها نفر دارن باهت حرف می زنن
و تو حرف همه رو ميشنفی چه احساس خنده داری بهم دست ميده .
خدايا .. می ترسم حرفاشونو باهم قاطی کنی .. آخ زبونمو گاز می گيرم ...
خدايا راستشو بگو تو چن تا گوش داری .. چن تا چش داری ...
چن تا زبون بلدی آخه ... چينی و ژاپونی خيلی سخته ... فرانسه هم همينطور ...
خدای من .. نمی دونم کلمه خدای من درسته ؟
آخه تو خدای من که نيستی خدای هوار تا هوار آدم و جن و حيوونی ..
خدايا منو می بينی اصلن .. يا اصلن منو ديدی .. اسمم می دونی چيه و شماره شناسنامم ؟
خدايا تو چقدر پهنی ... چقدر درازی و چقدر گودی ...
چرا تو همه جا هستی وقتی هيچ جا نيستی ..
خدايا ... چرا ازون اول که نديدمت غيب بودی ؟
می خوام ببينمت ... حتی اگه به قيمت جونم باشه ... درکم میکنی ؟
اصلن الان بيداری يا خوابی .. شايدم جلسه داری ...
خدايا چقدر مهربونی ؟ چقدر ؟
خدايا ما آدمای بدبخت ميون جنگ شيطون با تو چه کاره بيديم ؟
اصلن چرا بهش ميدون می دی ؟ بکشش راحتمون کن ... هم خودتو هم ما رو.
خدايا چرا طعم لذتو به من می چشونی و بعد می گی جيززززه ؟
نمی دونی ... بعضی وقتا حس می کنم من يه بازيچه بيشتر نيستم توی دستات ...
خب تو حق داری .. تو خدايی ...
خدايا سردمه ... داد بزنم می فهمی ؟
سردمه ... کسی اينجا نيس .. همه مردن ...
خدايا مردن درد داره ؟ سخته ؟ خودکشی گناهه ؟ کاش جواب می دادی ...
سرم درد می کنه .. گيجم ... منگم .. خوابم مياد ... خدايا قرص داری ؟
دهنم خشک شده ... مورمورم ميشه ... کاش بابام زنده بود ... اونو تو کشتی خدايا ؟
چرا تنها ديدن من تو رو خوشحال می کنه ؟
خوابم مياد ... نمی دونم ... شايد امشبم حرفای منو با حرفای بقيه قاطی کردی ...
راستی پیش تو هم الان تاریکه ؟
خدایا من می ترسم ...
خسته ام ...
خدايا شب به خير ...
خدايــــــــــا اگر مـــا بد كنيــــــــم تورا بنـــــــده هاي
خــــوب بسيــــــــار اســــــــت
تــــــــــو اگر مــــدارا نكنـــي
مـــــارا خداي ديگر نيســت
دربيكران زندگي دوچيز افسـونـــم كــرد
آبــــــــــي آســمان وخدا
آبي آسمان را ميبينم و ميدانم كه نيست
خدارا نمي بينم و ميدانم كه هست
مرگ از زندگی پرسید: آن چیست که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم؟
زندگی لبخندی زد و گفت: دروغ هایی که در من نهفته است و حقیقتی که تو در وجودت داری.
دل من دير زماني است كه مي پندارد :
“ دوستي ” نيز گلي است
مثل نيلوفر و ناز
ساقة تردِ ظريفي دارد
بي گمان سنگدل است آنكه روا مي دارد
جانِ اين ساقة نازك را
دانسته
بيازارد !
در زميني كه ضمير من و توست
از نخستين ديدار
هر سخن ، هر رفتار
دانه هائي است كه مي افشانيم
برگ و باري است كه مي رويانيم
آب و خورشيد و نسيمش “ مهر ” است
گربدانگونه كه بايست به بار آيد
زدگي را به دل انگيزترين چهره بيارايد
آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف
كه تمناي وجودت همه او باشد و بس
بي نيازت سازد ، از همه چيز و مه كس
زندگي ، گرمي دل هاست به هم پيوسته است
تا در آن دوست نباشد همه در ها بسته است
در ضميرت اگر اين گُل ندميده است هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحراي نهادت نو زيده است هنوز
دانه ها را بايد از نو كاشت
آب خورشيد و نسيمش را از ماية جان
خرج مي بايد كرد
رنج مي بايد بُرد
دوست مي بايد داشت !
با نگاهي كه در آن شوق برآرد فرياد
با سلامي كه در آن نور ببارد لبخند
دست يكديگر را
بفشاريم به مهر
جام دلهامان را
مالامال از ياري ، غمخواري
بسپاريم به هم
بسرائيم به آواز بلند
شادي روي تو !
اي ديده به ديدار تو شاد
باغِ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه
عطر افشان
گلباران باد
![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)