ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آري شود وليك به خون جگر شود
در بزم تو اي شمع منم زار و اسير
در كشتن من هيچ نداري تقصير
با غير سخن كني كه از رشك بسوز
سويم نكني نگه كه از غصه بسوز
زمان با نام تو پیوند خورده است
زمین بی روی تو سرد است مرده است
بتاب ای آفتاب از مشرق زمین
خدا ما را به دست تو سپرده است
عبدالحسین رحمتی
زاهدان كين جلوه بر محراب و منبر مي كنند
چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند
مشكلي دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مي كنند
دانستي اگر سوز شبانروز مرا
دامن نزدي آتش جانسوز مرا
از خنده ديروز حكايت چه كني؟
باز آي و ببين گريه امروز مرا
انتهای پائیز را که ورق میزنم
تازه دفترم
پر می شود از گلهای بابونه
خورشید روی سرم
زمستان را به آتش می کشد
و من
مثل چشمه ای زیر پایت روان می شوم
و تو
سبز تر از همیشه بهار می شوی
که تابستان نمی داند چقدر باران در آستین دارد
سمیرا نیکویی
من آن گمگشته فانوسم كه قايقران طوفانها مرا درظلمت دريا تك و تنها رها كردست
من آن آتش كه سوزانم ولي آن مرد جنگلبان تنها
هيزمش بر شعله سپرد تا آتش برافروزم
من آن ساز غم انگيزم كه حتي خسته چوپاني
مرا در غربت تنهائي خود ساعتي ننواخت
من آن تب آلودم كه سوز آن
از اعماق دل درويش تنهايي نمي آيد به گوش عابري حيران
من آن قاب گران سنگم كه حتي عكس آن گلبوته ي زيبا
به قلبم جا نمي گيرد
من آن سروکهنسالم كه در اين سالهاي دور حتي جعد پيري هم
به روي شاخه ام ننشست و حتي كودك خندان و بازيگوش
نازك شاخه ام نشكست مرا بايد تو دريابی
مرا درياب اي همدرد غمهايم مرا درياب از اندوه چشمانم
مرا درياب از عمق صداي خسته و آزرده جانم
مرا درياب در لرزيدن احساس دستانم
مرا درياب پيش از آنكه رود دهر
مرا در كام آن امواج بيرحمش بيمراند
تو کیستی که من این گونه بی تو بی تابم
شب ازهجوم خیا لت نمی برد خوابم
توچیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم
در یک روز خزان پاییزی پرستویی را در حال مهاجرت دیدم به او گفتم:
چون به دیاریارم میروی به او بگو دوستش دارم و منتظرش میمانم.
بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد و گفت:
دوستش بدار ولی منتظرش نمان!؟
:-<
بهترین دوست اون دوستی که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور
میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی
ما واقعا تا چیزی رو از دست ندیم قدرش رو نمیدونیم و تا اونو دوباره بدست نیاریم نمیدونیم چی رو از
دست دادیم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)