ز عشق كم نكند گفته بد انديشم
كه عشق روي تو ز انديشه ميشود بيشم
چو ز اب تشنه مستسقي نشكيبد
ز عشق روي تو نشكيبم و نينديشم
ز عشق كم نكند گفته بد انديشم
كه عشق روي تو ز انديشه ميشود بيشم
چو ز اب تشنه مستسقي نشكيبد
ز عشق روي تو نشكيبم و نينديشم
ز زلف تو پريشان روزگارم
به سان كاكلت جمع است كارم
همي زين كاكل جمع و پريشان
به هر جمعي پريشان روزگارم
ز درد هجر شبان تا به روز بيدارم
از انكه بي گل روي تو خفته بر خارم
ز روي ماه تو شب تا به روز من ز دو چشم
ستاره ميشمرم تا ستاره ميبارم
چو قدر وصل تو از قرب من ندانستم
از ان به بعد گرفتار هجر تو هستم
به جرم ان كه كشيدم سر از محبت تو
به دام محنت از ان سان هميشه پا بستم
به باد داد مرا خانمان غم پسران
به ياد ماند همين يك نصيحت از پدرم
گرم از اين همه تحصيل عشق حاصل نيست
خوشم چو سرو كه ازادگي بود ثمرم
از تاب دو زلف تو به تابم
وز چشم خرلب تو خرابم
چشمان تو برده عقل و هوشم
زلفين تو برده صبر و تابم
انكه از ديده ميرود ابش
شب هجران كجا برد خوابش
خواب از چشم من كناره گرفت
كه مبادا شبي برد ابش
دل مگس وار گرد رخسارش
به هواي لب شكر بارش
گر بدين جلوه بگذرد بر من
جان ز تن ميرود ز رفتارش
كنون كه ماه ربيع است اي بديع نگار
بيا و بادهء گلبوي و لاله رنگ بيار
بهار گرچه ربيع است ليك در هر سال
نبوده است به هم اينچنين ربيع و بهار
سر بنهم گر تو نمايي اسير
پا نكشم گر تو كني دست گير
گر تو به اين ابروي همچون كمان
تير زني من سپرم پيش تير
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)