عشق را با تمام شیرنی اش دیگر نمی خواهم
دیگر تو را نمی خواهم
چون تو دیگر می خواهی
عشق را می خواهم برای تنهایی اش برای دل واپسی اش
عشق را برای تو می خواهم
عشق را با تو می خواهم
Boof6260
عشق را با تمام شیرنی اش دیگر نمی خواهم
دیگر تو را نمی خواهم
چون تو دیگر می خواهی
عشق را می خواهم برای تنهایی اش برای دل واپسی اش
عشق را برای تو می خواهم
عشق را با تو می خواهم
Boof6260
پروانه به شمع نگاه کرد و عاشق شد
پروانه سوخت
شمع گریه کرد تا فنا شد
سیاه سفید ، سرخ و سفید
سبز ، آبی .....
فرقی نمی کند آخه ما کوریم
کور رنگیم
دنیا را سفید و سیاه می بینم
مثل فیلم های قدیمی
مثل سادگی قدیمی ها
مثل کوچه های خاکی
اگر رنگ نداشتن بوی خوش خاک را که داشتند
Boof6260
پی ِ سفری آسان بودم
هیچ نمی خواستم در خانه بمانم
حال , می دانم بهانه جویی می کنم
به راه های دشوار پای می گذارم
زیرا با دگرگونی در ابعاد گوناگون زندگی ام
نشانم داده ای لحظات بهتر نیز وجود دارد
دوستت دارم ...
تصمیم گرفته ایم
که دنیا را درست کنیم
من و بهزاد و راهب
و این تصمیم همانقدر کمیک است
که پرواز یک شترمرغ با بالن
مرتضی از راه می رسد ؛
یک رئیس جمهور دیگر
او هم به ما می پیوندد
با فکرهای بکرش
اما درست نمیشود این دنیای لعنتی !
مثلا صاحبخانه
از اجاره اش صرف نظرنمی کند
شب شومی است.....
و ستاره ها در قاب پنجره
تخم مرغ های لقی هستند
که دیوانه ای آن ها را
به سینه ی آسمان کوبیده است.
وقتی به دنیا می آیم ، سیاهم
وقتی بزرگ می شوم ، سیاهم
وقتی مریض می شوم ، سیاهم
وقتی که می میرم ، سیاهم
ولی تو
وقتی به دنیا می آیی ، صورتی هستی
وقتی بزرگ می شوی ، سفیدی
وقتی مریض می شوی ، زردی
و وقتی که می میری ، بنفش
حالا کدامیک از ما دو رنگ تر است؟
عشق
آدم را به جاهای ناشناخته می برد
مثلا به ایستگاه های متروک
به خلوت زنگ زده ی واگن ها
به شهری که
فقط آن را در خواب دیده
وقتی عاشق شدی
ادامه ی این شعر را
تو خواهی نوشت.
کنار پنجره غم هایم را می شمردم
نسیمی که می وزید تمامشان را
میان حوض آب پراکنده کرد
تو را نگاه کردم
نشسته بودی
غمهایت به حرکت مواج آب به طعنه می خندیدند
Last edited by Ar@m; 12-08-2007 at 01:31.
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود
اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آن چه که گفته است می رود
Boof6260
کاش قصه تنهایی مرا
باد به دوردست دنیا می برد
در میان مزرعه ها می کاشت
در میان آبها می پراکند
بر بلندی غمناک کوهها
روی درختان چنگ زده بر مشتی خاک
همه جا
همه جا
و دنیا پر می شد از نفس کودکی
که روی دفتر نقاشی شطرنجی اش
آرام خوابیده است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)