هرکس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا میشکند؟
هرکس به طریقی دل ما میشکند
بیگانه جدا دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
از دوست بپرسید چرا میشکند؟
در جوش و در خروش از آنند روز و شب
که از تنگناي پرده پندار مي روند
از زيــر پرده فارغ و آزاد مي شوند
گر چــه به پرده باز گرفتار مي روند
دل عارفان ربودند و قــــــــــرار پارســـــــــايان
همه شاهدان به صورت تو به صورت و معاني
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم میروید
آسمان، باد، کبوتر، باران
قصهاش را به زمین میگوید
دیشب مثل هر شب جزیره اومد به خوابم
دیشب مثل هر شب خواب دیدم که روی آبم
ميتونم تو لحظههاي بيكسيت، واسه تو مرحم تنهايي باشم
ميتونم با يه بغل ياس سفيد، تو شبات عطر ترانه بپاشم
ملوکان همه زربخش تویی خسرو سربخش
سر از گور برآورد ز تو مرده پیدار
همه شیشه شکستیم همه پای بخَستیم
حریفا همه مستیم مزن جز ره هموار
روزگار بی رحم
تیغ تیزی در دست
جنس تیغش همه از عشق و جنون
نقش یک قلب بزرگ خونین
را تراشید بر این پیکر ویرانۀ من
و ازآن پس می سوخت
این تن منتظر و چشم به راه
در غم این دل دیوانۀ دیوانۀ من
ومن ِ خسته تن از حادثه ها
متنفر زهمه وسوسه ها
سایه بر پیکره ی رهگذران افکندم
بهر آسودن آنها ز غم تنهایی
بی هراس از خطر رسوایی
بهرشان جان کندم
مسافر بود و طرح آخرين ديدار در چشمش
و سدّ بغض می شد كم كمك آوار در چشمش
كنار شاخه هاى خشك نرگس روبرويم بود
بدينسان لحظه لحظه مىشدم تكرار در چشمش
زمستان در زمستان ، برف پشت برف جان مىكند
و فصل ديگرى پيدا نبود انگار در چشمش
صدايم كرد ، بارانى ترين غم در نگاهش بود
و تيرى منجمد چون مرگ ! ، تا سوفار در چشمش
و كمكم چشمهايش فرصت پرواز پيدا كرد
و درهم ريخت » بودن « مثل يك ديوار درچشمش
چنان بر آسمان زل زد كه حس كردم نگاهش هم
چو گنجشكى غريبه مىكشد آزار در چشمش
پريد و رفت و آنسوى افق گم شد ، ولى باقيست
شب و تصوير تار آخرين ديدار در چشمش
شب ز آه آتشین یکدم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست
مردم چشم فرومانده است در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)