رنگ پيراهن است سرخ و سپيد
جان نور برهنه نتوان ديد
بر درختي نشسته ساري چند
چند سار است بر درخت بلند؟
رنگ پيراهن است سرخ و سپيد
جان نور برهنه نتوان ديد
بر درختي نشسته ساري چند
چند سار است بر درخت بلند؟
دارم من از فراقش در ديده صد علامت
ليست دموع عيني هذا لنا العلامه
هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه!
هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!
هيچ کس اشکي براي ما نريخت
هر که با ما بود از ما مي گريخت
تو كه ترجمان صبحي ز ترنم ترانه
لب زخم ديده بگشا صف انتظار بشكن
نفسم گرفت از اين شب در اين حصار بشكن
نفس، کز گرمگاه سینه می آید برون، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
يادم آمد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
اندكي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه ي عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کین دم که فرو برم، برآرم یا نه
پرینترم دیوانه شده
هر چه پرینت میفرستم
تنها شعر پرینت میکند
فرمان شعر را
هزار بار پاک کردهام
کنسل کردهام
ولی
باز
شعر پرینت میکند
بیچاره پرینتر
سیمش را میکشم از برق
میزنم به شانهاش
کمی بخواب
من هم جای تو بودم
میمردم و
اخبار روز را
پرینت نمیگرفتم
تا کی چو شمع گریم ای درین شب تار
چون صبح نوشخندی تا جان دهم به بویت
از حسرتم بموید چنگ شکسته ی دل
چون باد نو بهاری چنگی زند به مویت
تاب و توانی نیست!
باور کن
ثانیه ثانه های با تو بودن
تمام فضای خاطرات مرا رنگ زده
بی تو رنگی نیست
آه ...
این چه زجری است!
نبودن به ز بودن
من از پایان ناخوش شاهنامه می ترسم
سیاوش بودن را می پرستم
و
لیلی کش بودن را پروا می دارم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)