دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی !
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی !
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
الا یا ایها الـساقی ادر کاسا و ناولـها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
بـه بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگـشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افـتاد در دلها
ای پری چهره که آهنگ کلیسا داری
سینهی مریم و سیمای مسیحا داری
گرد رخسار تو روح القدس آید به طواف
چو تو ترسابچه آهنگ کلیسا داری
يادم آمد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
اندكي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه ي عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
قطار مي رود
تو مي روي
تمام ايستگاه مي رود ...
و من چقدر ساده ام
که سالهاي سال
در انتظار تو
کنار اين قطارِ رفته ايستاده ام
و همچنان
به نرده هاي ايستگاهِ رفته
تکيه داده ام ! ...
میان هزاران گل رازقی
درخت نماز
دعا می کند خاک بی اب را
دعا می کند چشمه خواب را
دعا می کند روز تاریک را
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
آن كس كه نداند و بداند كه نداند
لنگان خرك خويش به مقصد برساند
آنكس كه بداند و بداند كه بداند
اسب شرف از منزل دوران بجهاند
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)