توانا بود هركه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
توانا بود هركه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
در حسرت تو میرم و دانم تو بیوفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من
از چشم خود سیاه دلی وام میکنی
خواهی مگر گرو بری از روزگار من
نديدم كه قويي به صحرا بميرد
چو روزي ز اغوش دريا برامد
شبي هم در اغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي اغوش وا كن
كه مي خواهد اين قوي زيبا بميرد
در گوشهی غمی که فراموش عالمی است
من غمگسار سازم و او غمگسار من
اشکاست جویبار من و نالهی سهتار
شب تا سحر ترانهی این جویبار من
نيستي که با دو دستت وا کني دريچه ها را
تا دوباره با صدايت تازه تر کني هوا را
نيستي و مي نويسم دفتر بهانه را از
ابتدا به اتنها را انتها به ابتدا را
باز ساده مي نويسم از تو جاده مي نويسم
چند نقطه مي گذارم بي تو جاي رد پا را
آخ که چه آسونه برات گذشتن از هر چی که بود
آدما یادشون می ره عشق قدیمی خیلی زود
یک آرزو تو قلبمه می خوام که اینو بدونی
مثل دل عاشقه من قلب کسی رو نشکونی
وقتی نمونده برا ما حتی برا خداحافظی
برو منو تنها بذار با این گلای کاغذی
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر تو راست
شور گریه ی شبانه با من است
تو مو مي بيني و من پيچش مو
تو ابرو من اشارت هاي ابرو
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
بزم تو مرا می طلبد ، آمدم ای جان
من عودم و از سوختنم نیست رهایی
يار دريا دل من مي دانست
آب درياي دگر شيرين است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)