دستي كه در فراق تو ميكوفتم به سر
باور نداشتم كه به گردن درآرمت
دستي كه در فراق تو ميكوفتم به سر
باور نداشتم كه به گردن درآرمت
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
بسیار شعر بلیغی ست
=====
مرجان لب لعل تو مَر جانِ مرا قوت
ياقوت نهم نام لب لعل تو يا قوت ؟
قـربـان وفـــاتم به وفاتم گـذري كـن
تا بوت مگر بشنوم از رخنه ي تابوت
ترسم اينـــه كه رو تنت جـاي نگـاهم بمــــونه
يا روي شیشه ي چشـات غبــــار آهــم بمــونه
تو پاك و ساده مثل خواب حتي با بوسه مي شكني
شكل همه آرزو هام تجسم خواب مني
حتي با اينكه هيچ كس مثل من عاشق تو نيست
پيش تو آينه ي چشام حقيره لايق تو نيست
هر گز نخواستم كه به داشتن تو عادت بكنم
بگم فقط مال مني به تو جسارت بكنم
مرده بودم من و این خاطرهی عشق و شباب
روح من بود و پریشان به مزار آمده بود
آوخ این عمر فسونکار بجز حسرت نیست
کس ندانست در اینجا به چه کار آمده بود
تا فضل و عقل بيني بي معرفت نشيني
يك نكته ات بگويم خود را مبين كه رستي
یک دم نگاه کن که چه بر باد می دهی
چندمین هزار امید بنی آدم است این
گفتی که شعر سایه دگر رنگ غم گرفت
آری سیاه جامه ی صد ماتم است این
نكته اي گويمت اي دوست ،بينديش دمي
دشمن ما هوس گاه به گاه من وتست
تا در قفس بال و پر خویش اسیرست
بیگانه ی پرواز بود مرغ هوایی
با شوق سرانگشت تو لبریز نواهاست
تا خود به کنارت چه کند چنگ نوایی
يار من باش كه زيب فلك و زينت دهر
از مه روي تو و اشك چو پروين من است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)