از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس
از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس
سفر به درون آرزوها
با صدای یک تار
تنها، بی هیچکس، بی هیچ غش
نیش خندی
لغزش شورآبی روی لبهایم
کودکی بی گناه من
جوانی سیاه من
مردانگی رنجور و مأیوس من...
همیشه در حال مردن،زنده بودن
به یاد بوی سوختن برگهای نیمه خشک افتاده ام
به یاد سهراب کشته
هرم نسفت نغمه جان بخش من است
کنج قفست سهم جهان بخش من است
دلخانه تو آینه می ماند و بس
دیوار و درو کنج و عیان نقش من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
تمام عمر رفته ام شبیه چوب خط شده
کنار قاب پنجره صدای من فقط شده :
“ آهای آسمان من ! چقدر مانده تا سحر ؟
بگو که می روم از این خرابه ی بدون در
به سمت انتهای شب ، رهاتر و پرنده تر
دلم صعود می کند ، از این سقوط مستمر
رواست گر بگشاید هزار چشمه ی اشک
چنین که داس تو بر شاخه های این تاک است
ز دوست آن چه کشیدم سزای دشمن بود
فغان ز دوست که در دشمنی چه بی باک است
تمنا بخش هر سركش هواييست
جرس جنبان هر دلكش نواييست
چراغ افروز ناز جان گدازان
نيازآموز طور عشق بازان
.....................وحشي بافقي
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سر ِ بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر
که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری
يا رب اي بزم باد فرخنده
شمع دولت در او فروزنده
اندرو تا ابد به وفق مراد
باني اين بنا به دولت باد ..............وحشي بافقي
در چمن تو می چرد آهوی دشت آسمان
گرد سر تو می پرد بازسپید کهکشان
هر چه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن
اینه ی ضمیر من جز تونمی دهد نشان
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)