تب را شبخون زدم در آتش کشتم
یک چند به تعویذ کتابش کشتم
بازش یک بار در عرق کردم غرق
چون لشکر فرعون در آبش کشتم
تب را شبخون زدم در آتش کشتم
یک چند به تعویذ کتابش کشتم
بازش یک بار در عرق کردم غرق
چون لشکر فرعون در آبش کشتم
من به بوي تو رفته از دنيا
بي خبر از فريب فرداها
روي مژگان نازكم مي ريخت
چشمهاي تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهاي تو داغ
گيسو يم در تنفس تو رها
مي شكفتم ز عشق و ميگفتم
(هر كه دلداده شد به دلدارش
ننشيند به قصد آزارش
برود، چشم من به دنبالش
برود، عشق من نگهدارش)
شامها فكر فراقت بودم
ليك حتي يك بار
نشد اين رفتن تو باور من
كوچه ي خاطره ها
صبح آن روز شد از رفتن تو غرق سكوت
كفتران دانه نخوردند آن روز
بوته ي ياس شد از رفتن تو پژمرده
كفتران دست تو را مي خواهند كه بپاشي دانه
همه كس باز تو را مي خوانند
كوچه بي تو تنهاست
خانه بي تو خاليست
لحظه ي رفتن تو
لحظه ي تنهاييست……
تا تواني دلي به دست آور كه دل شكستن هنر نمي باشد
در آن شب های توفانی که عالم زیر و رو می شد
نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم
بر آری ای بذر پنهانی سر از خواب زمستانی
که از هر ذره دل آفتابی بر تو گستردم
Last edited by دل تنگم; 11-05-2008 at 01:34.
می خواهند بربایند همه احساسم را
پرده هایم، رنگ هایم را
ودر آن اندیشه
تا ربایند عمق نگاهم را
چه عبث فکر پلیدی...
من جا گذاشتم
روزی در چشمانت
نگاهم را
واز آن پس دیدم
اشکهایت در گریزند همه وقت
تقسيم كردن دل تنگي هايم با تو،
چه زيبا خواهد بود
اگر تو را هم دل تنگي هايي باشد از نوع من
دلم مي خواهد احساسم،
مهر سكوت لبانم را
همان قدر احساس كني
كه گويي احساس توست
دردِ ريشه دوانده در وجود توست
مُهر خورده شده بر لبان توست
تنها نه منم اسیر عشقت
خلقی متعشقند و من هم
شیرین جهان تویی به تحقیق
بگذار حدیث ما تقدم
خوبیت مسلمست و ما را
صبر از تو نمیشود مسلم
تو عهد وفای خود شکستی
وز جانب ما هنوز محکم
مگذار که خستگان بمیرند
دور از تو به انتظار مرهم
بیما تو به سر بری همه عمر
من بیتو گمان مبر که یکدم
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
تو خوش ترين خنده ي سرنوشتي.
تو باور وعده هاي خداوند.
زيباترين گوشه هاي بهشتي.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)