در بهار او ز ياد خواهد برد
سردي و ظلمت زمستان را
مينهد روي گيسوانم باز
تاج گلپونه هاي سوزان را
در بهار او ز ياد خواهد برد
سردي و ظلمت زمستان را
مينهد روي گيسوانم باز
تاج گلپونه هاي سوزان را
آهويی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم
دوريش برام مشکله کاشکی اونو می بستم
ای خدا چی کار کنم آهو مو پيدا کنم
ای خدا چی کار کنم آهو مو پيدا کنم
وای چکنم وای چکنم کجا اونو پيدا کنم
کاشکی اونو می بستم
کاشکی اونو می بستم
آهويی دارم خوشگله فرار کرده ز دستم
دوريش برام مشکله کاشکی اونو می بستم
ای خدا چی کار کنم آهو مو پيدا کنم
ای خدا چی کار کنم آهو مو پيدا کنم
وای چکنم وای چکنم کجا اونو پيدا کنم
کاشکی اونو می بستم
کاشکی اونو می بستم
آهنگ ساز : علی راستگفتار
تنظیم : علی راستگفتار
خواننده : چرا
آلبوم : گلهای رنگین کمان
آهنگ : آهویی دارم
"م" لطفا
من با لبان سرد نسيم صبح
سر ميكنم ترانه براي تو
من آن ستاره ام كه درخشانم
هر شب در آسمان سراي تو
جهاز ِ شترها شکوفه باشد اگر شد می خواهم تمام ِ تا شيراز
کودک ها بيايند با کتاب و کبريت و کلی کبوتر
پخش ِ دامنت کند کارون
کاشکی بارون بگيرد هوات.
و شش نفر ايستاده سال ِ هفت ِ کبيسه با نيم ْ تاج ِ جمجمه بر تارک :
از نواده ی آدم بود...
و يادم نمی آيد آدم بود اين ديوانه که دائم ؛
ناخُن می جويد و جنازه جار می زد هِی مثل ِ مادرْ مرده ها و
مُدام از جيران می گفت
[ راوی ]
روايت ِ مان می گفت
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد
نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من
که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد
در اين صبح اهورايي
سپهر ژرف روشن، خاطري آسوده را ماند.
و شهر خيس خواب آلود،
خميده زير آوار گناهان، چنبري فرسوده را ماند.
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد
لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی
تقدیر الهیچو پی سوختن ماست
ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
دور از تو شکیب چند باشد؟
ممکن نشود بر آتش آرام
در دام غمت چو مرغ وحشی
میپیچم و سخت میشود دام
من بی تو نه راضیم ولیکن
چون کام نمیدهی به ناکام
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
یاران به نصیحتم چه گویند
بنشین و صبور باش و مخروش
ای خام من اینچنین بر آتش
عیبم مکن ار برآورم جوش
تا جهد بود به جان بکوشم
وانگه به ضرورت از بن گوش
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
کز پیش آفت پیری بود و پژمردن
فکر آن باش که تو جانی وتن مرکب تو
جان دریغست فدا کردن و تن پروردن
گو تن از عاج کن و پیرهن از مروارید
نه که خواهیش به صندوق لحد بسپردن
گر به مردی نشد از غم دلی آزاد کنی
هم به مردی که گناه است دلی آزردن
صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
شیوهی تنگ غروبست گلو بفشردن
پیش پای همه افتاده کلید مقصود
چیست دانی دل افتاده به دست آوردن
بار ما شیشهی تقوا و سفر دور و دراز
گر سلامت بتوان بار به منزل بردن
ای خوشا توبه و آویختن از خوبیها
و ز بدیهای خود اظهار ندامت کردن
هم اکنون 5 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 5 مهمان)