يــا خـانـه ي امـيـد مـرا در بـربند
يـا قـفـل مهمّـات مـرا در بگشاي
يــا خـانـه ي امـيـد مـرا در بـربند
يـا قـفـل مهمّـات مـرا در بگشاي
يك روز بيا عقده دل باز گشاييم
من نيستم اين دل شده هر دم نگرانت
از روي خوشت ماه خجل شمس منيری
هر اختر زيبا ببرد نام و نشانت
تو كه دل مي بري با يك نگاهي
نگاهي هم به ما كن گاه گاهي
ياد باد آن كه نهايت نظري با ما بود
رقم مهر تو بر چهرهء ما پيدا بود
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
نيست در قافله ريگ روان پيش و پسي
مرده بيچاره تر از زنده درين مسكن نيست
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
يا من بكَ حاجتي و روحي بيديك
عن غيرك اعرضت و اقبلت عليك
ما لي عمل صالح استظهر به
الجأت عليك واثقا خذ بيديك
(شعر به زبان عربیست)
کرد شوق چمن وصل تو ای مایهی ناز
بلبل طبع مرا قافیهپرداز امشب
شهریار آمده با کوکبهی گوهر اشک
به گدائی تو ای شاهد طناز امشب
بگذار تا ببوسمت اي نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت اي چشمه شراب
بيمار خنده هاي توام بيشتر بخند
خورشيد آرزوي مني گرم تر بتاب
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)