عرض شود که مدتی پیش رفته بودیم عروسی یکه از اقوام بعد یکی دو ساعت فعالیت شدید بدنی!! خیلی گشنه مون شده بود سفره رو پهن کردند و سالاد رو اول آوردن بوی خوش اون خیار هاش پیچید و منم که عاشق سالاد چنگال رو برداشتم و یا علی.. حالا این سالاد ها رو توی بشقاب های چینی ریخته بودن و روش هم کلی سس مایونز خالی کرده بودند یه خیار گنده بود که میخواستم دو تیکه کنم ولی هی از زیر چنگال سر میخورد میرفت اونور! یواش یواش داشت توجه مردم به من زیاد میشد منم عصبانی شدم چنگال رو کجکی گذاشتم روی خیاره و بشدت فشار دادم که در یه لحظه یه تیکه خیاره از زیر چنگال در رفت و شالاپ خورد توی صورت یه بابایی که رو بروی من نشسته بود! حالا اون بابا صورت تپلی و سفیدی داشت و سه تیغه کرده بود واسه همین چسبید به صورتش و خیلی صدا داد!! و توجه همه جلب شد ولی کسی به روش نیاورد ولی همه اطرافیان من خودشون سفت گرفته بودند که آبروی اون بابا نره و شام رو خورده و نخورده زدن بیرون!! منم سرم رو انداخته بودم زیر و مثل تلویزیون رنگی سرخ و سفید می شدم هی![]()