ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت
تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری
ياد باد آنكه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غمديده ي ما شاد نكرد
دارم هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نوید زندگی جاودانیم
ما كه در دوره ي خود غير جفا هيچ نديديم
بعد ما هر كه وفا ديد ز ما ياد كند
دیده در ساق چو گلبرگ تو لغزد که ندید
مخمل اینگونه به کاشانهی کاشانی ها
دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع
ای سر زلف تو مجموع پریشانی ها
انتظارت مي كشم كتمان چرا
راحت جان مني هجران چرا
يوسف كنعان ز كنعان رفته اي
سر گراني نزد دلداران چرا
آخر قرار زلف تو با ما چنین نبود
ای مایهی قرار دل بیقرار من
در حسرت تو میرم و دانم تو بیوفا
روزی وفا کنی که نیاید به کار من
نفس برآمد و كام از تو برنمي آيد
فغان كه بخت من از خواب درنمي آيد
دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت
تا به هوش آمدم از نالهی مرغ سحری
باش تا هاله صفت دور تو گردم ای ماه
که من ایمن نیم از فتنهی دور قمری
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)