در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صدقی از مردن مهراس
مردار بود هر ان کو را نکشند
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صدقی از مردن مهراس
مردار بود هر ان کو را نکشند
درساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش می زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
هم نوای دل من بود به هنگام قفس
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تقدير تو رفتن نيست، تو سهم منی انگار،
يک وسوسه عاشق شو، يک بار فقط يک بار
می مانی و می دانم پابسته تقديری،
يک حادثه با من باش زيبای اساطيری
من پنجره می خواهم، تو معنی ديواری،
من آيينه عشقم، تو آيه بيزاری
بعد از تو من و تکرار، تکرار هم آغوشی،
يک بستر بيهوده، يک جرعه فراموشی
یک دم نگاه کن که چه بر باد می دهی
چندمین هزار امید بنی آدم است این
گفتی که شعر سایه دگر رنگ غم گرفت
آری سیاه جامه ی صد ماتم است این
نگاه کن به ماه
بگذار ماه تمام چشمانت را تسخیر کند
تو شایسته این نگاهی
.....نگاه کن به ماه
و ماه را به خاک بیاور
رفتی ای جان و ندانیم که جای تو کجاست
مرغ شبخوان کجایی و نوای تو کجاست
آن چه بیگانگی و این چه غریبی ست که نیست
آشنایی که بپرسیم سرای تو کجاست
فریاد زد برگرد،امشب وقت رفتن نیست
این منطق جمع است تنها حرفی از من نیست
تاریک روشن،بهتر از تاریک تاریک است
قدری فروتن باش ،این جاده فروتن نیست!
او گفت:حق دارید می دانم،ولی تا کی؟
مدت زمان این شب تاریک،روشن نیست
آن سوی این شب جور دیگر میشود بی شک،
جاده سفر را دوست دارد،جاده دشمن نیست!
ناچارم اینجا با تمام آنچه می گویی ،
جای تو شاید باشد اما جای چون من نیست!!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)