من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي گرم
تا مرز نا شناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريزپا
تا شهر يادها...
من با سمند سركش و جادويي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي گرم
تا مرز نا شناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريزپا
تا شهر يادها...
امــــــــــــــروز که محتــــاج تــو ام
جای تو خالیســـــــــت
فردا که بیایی به سراغم نفسی نیست !
در من نفسی نیست , درخانه کسی نیست !
--------------------------------------------
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما ......
تن رود همهمه آب
من پر از وسوسه خواب
واسه روياي رسيدن
من بي حوصله بي تاب
ميون باور و ترديد
ميون عشق و معما
با تو هر نفس غنيمت
با تو هر لحظه يه دنيا....
او صفیری که ز خاموشی ِشب میشنوم
و آن هیاهو که سحر بر سر کو میبینم
چون به نوروز کُنَد پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو میبینم
ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما
ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما
این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست
کز فلک پنجهی قهرش به گلو میبینم
آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت
شهریار اینهمه زان راز مگو میبینم
مادر نگاه خسته وتاریكت
بامن هزارگونه سخن دارد
با صدزبان به گوش دلم گوید
رنجی كه خاطر تو به من دارد
دلِ چون تنور خواهد سخنانِ پخته لیکن
نه همه تنور سوز ِدلِ شهریار دارد
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان
همیشه تا که بود متصل مسا و صباح
حس نفست، گرمی سرمای من است
لمس بدنت،وسعت گرمای من است
این روشنی چشم پر از رِوًيايت
فانوس غزل نمای شبهای من است
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)