وقتی بیای حضور تو صدای بارون تو شباس
فصل دوباره دیدنت رهایی پرنده هاس
دربدری جاده ها پر از به تو رسیدنه
حتی تو قلب پاییزم فصل شکفتن منه
وقتی بیای حضور تو صدای بارون تو شباس
فصل دوباره دیدنت رهایی پرنده هاس
دربدری جاده ها پر از به تو رسیدنه
حتی تو قلب پاییزم فصل شکفتن منه
هوای کوی تو از سر نمیرود آری
غریب را دل سر گشته در وطن باشد
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد
در من ترانه های قشنگی نشسته اند
انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند
انگار سالهای زیادی ست بی جهت
امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند
ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان
حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دلم
بی ارزو عاشق شدم
با ان همه ازادگی
بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود بازم رهاند
دلم کرده امشب هوای شراب
شرابی که از جان برآرد خروش
شرابی که بینم در آن رقص مرگ
شرابی که هرگز نیابم به هوش
شادی مجلسيان در قدم و مقدم توست
جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ی جرس
خونابه گشت دیده ی کارون و زنده رود
ای پیک آشنا برس از ساحل ارس
ستاره های گمشده
هر شب من هزار هزار
اما همیشگی تویی
ستاره ی دنباله دار
یکی نمونده از هزار
-------------------
ای آخرین , تنها ترین آواره ی عاشق
هر شب عمرم همراه با من ستاره ی عاشق
......................................
![]()
راهب بهار هلال لاله را درک کرد
عقرب برقع از رخ گشود
قمر از رمق افتاد
در اول ربیع الاخر قمر در عقرب
هنوز
زور حرف روز است
و جنگ را گنج می دانند
تا بازار مرگ را گرم نگهدارند
وقتی که عرف فرع می شود
باید شرع را در عرش جست
هنوز هم
زمستان درس سرد خود را مرور می کند
و یک خرس سرخ
زاغ سیاه غاز را چوب می زند
ترسوها موش را شوم می دانند
و مار را رام می خواهند
بدا به حال ادب
هنوز هم تنها کلام مالک سرزمین شعر است
در تورم مروت
خدا در حور روح می دمد تا آدمی شود
اما آدمی
آه آدمی
فقط یک همهمه است
در انعکاس صدای خویش
بیا تا از کاخ خک برخیزیم
و با رود دور شویم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)