من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
دستی که زدی به ناز در زلف تو چنگ
چشمی که زدیدنت زدل بردی زنگ
آن چشم ببست بی توام دیده به خون
و آن دست بکوفت بی توام سینه به سنگ
گریه در چشمان من طوفان غم دارد ولی
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من
نشنو از نی، نی حصیری بی نواست
بشنو از دل، دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه دلبر شود
![]()
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا
ور دل به خدا و ساکن میکدهای
می نوش که عاقبت بخیرست ترا
آنان كه بسته اند كمر اندر شكست ما
غير از صفا ز آيينه ما چه ديده اند ؟
آنان كه ترك دولت جاويد گفته اند
زين پنج روز دولت دنيا چه ديده اند ؟
در چشم من آمد آن سهی سرو بلند
بر بود دلم ز دست و در پای فکند
این دیده شوخ می کشد دل بکمند
خواهی که بکس دل ندهی دیده ببند
...............................
Last edited by دل تنگم; 01-05-2008 at 23:47.
درديست غير مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گويم کين درد را دوا کن
هم اکنون 4 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 4 مهمان)