هي فلاني زندگي شايد همين باشد
يك فريب ساده و كوچك
آن هم از دست عزيزي كه تو دنيا را
جز براي او و جز با او نمي خواهي
من گمانم زندگي بايد همين باشد
هي فلاني زندگي شايد همين باشد
يك فريب ساده و كوچك
آن هم از دست عزيزي كه تو دنيا را
جز براي او و جز با او نمي خواهي
من گمانم زندگي بايد همين باشد
دود مي خيزد ز خلوتگاه من
كس خبر كي يابد از ويرانه ام ؟
با درون سوخته دارم سخن
كي به پايان مي رسد افسانه ام ؟
من همون پرنده بودم
كه يه روز خورشيد و ديد
اسم من يه قصه شد
اين قصه رو دنيا شنيد
(فريدون مشيري)
Last edited by Oxizhen; 17-07-2006 at 10:56.
ديدم در آن كوير درختي غريب را
محروم از نوازش يك سنگ رهگذر
تنها نشسته اي
بي برگ و بار زير نفسهاي آفتاب
در التهاب
در انتظار قطره باران
در آرزوي آب
ابري رسيد
چهر درخت از شعف شكفت
دلشاد گشت و گفت
اي ابر اي بشارت باران
آيا دل سياه تو از آه من بسوخت؟
تو ببخش اگه غم من
واسه قلب تو زیاده
اگه جای دستای تو
دست من تو دست باد
ديشب ز ستاره پرس و جو یش کرد دلم
از عشق دوباره قصد او کرد دلم
گفتند که ماه برده او را با خود
در خانه ي ماه جستجو کرد دلم
حالت شرقي ترين افسانه دارد چشمهايت
اری برای ما نمیماند این چشمهایت
توي هق هق شبونت
گوشه ی چِشات می شینم
ديگه عاشقونه ها مو
حتّي به آينه نمي گم
من سرگردون ساده
تو رو صادق می دونستم
این برام شکسته اما
تو رو عاشق می دونستم
تو تمام طول جاده
که افق برابرم بود
شوق تو راه توشه ی من
اسم تو هم سفرم بود
ديگه تكراري نداره
شب ُگنگ و پوچ و خسته
زيادي عاشقي كرديم
واسة ما ديگه بسه
همیشه فاصله بوده بین دستای منو تو
با همین تلخی گذشته شب و روزای منو تو
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)