تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 225 از 640 اولاول ... 125175215221222223224225226227228229235275325 ... آخرآخر
نمايش نتايج 2,241 به 2,250 از 6393

نام تاپيک: اشعار سکوت، تنهایی و مرگ

  1. #2241
    آخر فروم باز eshghe eskate's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2008
    محل سكونت
    In Others Heart
    پست ها
    1,107

    پيش فرض

    امشب همه چيز رو به راه است
    همه چيز آرام.....آرام ... باورت مي شود ؟ ديگر ياد گرفته ام
    شبهابخوابم " بایاد تو "
    تو نگرانم نشو !
    همه چيز را ياد گرفته ام !
    راه رفتن در اين دنيا را هم بدون تو ياد گرفته ام !
    ياد گرفته ام که چگونه بي صدا بگريم !
    ياد گرفته ام که هق هق گريه هايم را با بالشم ..بي صدا کنم !
    تو نگرانم نشو !!
    همه چيز را ياد گرفته ام !
    ياد گرفته ام چگونه با تو باشم بي آنکه تو باشي !
    ياد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به ياد تو !
    ياد گرفته ام که چگونه نبودنت را با روياي با تو بودن...
    و جاي خالي ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
    تو نگرانم نشو !
    همه چيز را ياد گرفته ام !
    ياد گرفته ام که بي تو بخندم.....
    ياد گرفته ام بي تو گريه کنم...و بدون شانه هايت....!
    ياد گرفته ام ...که ديگر عاشق نشوم به غیر تو !
    ياد گرفته ام که ديگر دل به کسي نبندم ....
    و مهمتر از همه ياد گرفتم که با يادت زنده باشم و زندگي کنم !
    اما هنوز يک چيز هست ...که ياد نگر فته ام ...
    که چگونه.....! براي هميشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
    و نمي خواهم که هيچ وقت ياد بگيرم ....
    تو نگرانم نشو !!
    "فراموش کردنت" را هيچ وقت ياد نخواهم گرفت ..

  2. #2242
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    وقتی می گویم:

    دلم گرفته است…

    یعنی:

    دلم گرفته است…

    حتما باید فروغ باشم

    تا جدی بگیری؟…

  3. 2 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  4. #2243
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    یک سر این رشته گم شده است…

    و چیزی…جایی…

    ناگفته مانده است

    و اکنون ما

    در خانه های خویش غریب ایم…

  5. #2244
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    فراموشی می آید…مثل همین پائیز

    با ابرهای سهمگینش

    دیروز برگ خشکی دیدم

    که نمی دانست

    از کدام شاخه جدا شده…

  6. 2 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #2245
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    گفتم به كسی حال دلم باز نگویم
    بر پرده‌ی اسرار شده راز نگویم

    از قصه‌ی آن صبح دل انگیز به پاییز
    بی‌حرف و سخن قصه شد آغاز نگویم

    دیوانه نباشم كه بگویم سخنش را
    بر محرم و بر خواجه‌ی شیراز نگویم

    با هر نگه‌اش برد مرا تا به ثریا
    دیگر سخن از اوج ز پرواز نگویم

    هر چند گره آمده بر كار ز ابروش
    از غمزه‌ی آن دلبر غمّاز نگویم

    صد ناز اگر ساز كند باز خریدار
    از قصّه‌ی محمود ز ایاّز نگویم

    در خلوت و آهسته بگویم كه چه كرد او
    با نای نی و نغمه و آواز نگویم

    بی‌نام و نشان ! قصه نه كوتاه دراز است
    شرحش نتوان گفت به ایجاز نگویم

  8. #2246
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    آیینه‌ای كه می‌نگرد در نگاه من
    چشمان خیس دختـركی است بس لجوج
    كز شامگاه خاطره‌هایش به دشت شب
    هر شب به نام نامی تو می‌كند عروج

    یك دختـر نجیـب كه همپای آسمان
    تا رویش شـقایق چشـم تو می‌گریست
    در لحظه رسیدن تو قلب خویش را
    فریاد می‌زند كه در جای خود بایست

    یك دختر صبور كه پروردگار را
    با ابتدای نام تو فریاد می‌زند
    قلبش هزارو سیصدو چند سال می‌شود
    همـراه ریتم تیشه فرهاد می‌زند

    چشمان خیس دختر لجباز آینه
    آن شب كنار بستر چشمت نجیب بود
    كاهسته گفت كه نه،‌نه،برو،برو
    فردا دلش برای شما بی‌شكیب بود

  9. #2247
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    غروب اول آبان صدای موزیك...
    دلم گرفته برای یكی دو روزی كه

    قرار بود بیایی و زندگی بكنی
    و چشم‌های خودت را به در بدوزی كه

    اجاق روشن این خانه هی غذا بپزد
    درون ظرف غذایت مرا بسوزی كه

    نه! هیچ حادثه‌ای روی بند رختم نیست
    چقدر باد برقصد در آن بلوزی كه

    زن اثیری گلدان جنازه‌ی من بود
    درون گاری آن پیرمرد قوزی كه

    من و تو راه كمی را جدا شدیم از هم
    شبیه حركت یك جفت مار موذی كه

    یواش می‌روم و اتفاق می‌افتم
    منی كه بعد تو افتاده‌ام به روزی كه...

  10. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #2248
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    چقدر آواره بی‌قرار و دربه‌درند
    دوچشمات که از سرنوشت بی‌خبرند

    دو دستت؛ پناهندگانِ در غربت
    چه بی قرار چه تنها چقدر منتظرند...

    و گام های تو آوارگانِ تبعیدند
    به جستجوی وطن تا همیشه در سفرند

    نگاه هات به قدر غروب دلگیرند
    ـ غروب‌های زیادی که بی‌تو می گذرند...

    دو گونه‌ات دو ماهند آذر و آبان
    دوباره آمده‌اند از بهار دل ببرند

    لبان شعرت جغرافیای تردیدند
    و بوسه‌های تو سردند، سرد و بی‌اثرند

    سپیده هات سیاهند، شعرهات سیاه
    نوشته‌های تو از آتشند شعله‌ورند!

    زبان مادری‌ات چند تُرک مایوسند؟
    و از برادری‌ات چند کُرد در خطرند؟

    وَ طن بدونِ تو زندانِ خواب های من‌است
    و مردمانش آزرده، تلخ و خیره‌سَرند

    بگو کدام شب از پلک هات ریخت سحر؟
    که از پدر شُدَنَت چند نسل خون‌جگرند؟

    غروب می‌ریزد تلخ توی فنجانت
    که زارعان تو در دشتهای نی‌شکرند!

    همیشه کارگران عاشق دو چشم تواند
    هنوز کارگران از همیشه بیشترند

  12. #2249
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    ساده است نوازش سگی ولگرد
    شاهد آن بودن که
    چه گونه زير غلتکی می رود
    و گفتن که : سگ من نبود

    ساده است ستايش گلی
    چيدنش
    و از ياد بردن که گلدان را آب بايد داد

    ساده است بهره جويی از انسانی
    دوست داشتنش بی احساس عشقی
    او را به خود وانهادن و گفتن
    که ديگر نمی شناسمش

  13. #2250
    آخر فروم باز MaaRyaaMi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,106

    پيش فرض

    مثل عذاب ممتد یک ابر بی باران
    درمن کلافه می شود این درد پر عصیان
    هی واژه واژه در خودم هر بار می میرم
    هی واژه واژه مردنم را جشن می گیرم
    دارم به جرم بودن « تو» می شوم محکوم
    با ادعای مضحک یک عشق نامفهوم
    گم کرده ام دست تو را آن دست سردی که...
    و حرف هایی مطمئن از قلب مردی که...
    با خاطراتت گریه گریه تا سفر رفتم
    از حوصله ی ِ تنگ یک دنیا به سر رفتم
    در کوره راهی که غم «من » را رقم می زد
    از نقشه های شوم عالم بی خبر رفتم
    با انفجار یک شب خوابیده در تقویم
    از روزهای بی حواسم در به در رفتم
    با یک خدای بی خبر از قلب غمگینم
    تا انتهای یک غزل ... نه! بیشتر رفتم!

    حالا شبیه کودکی ترسیده ازکابوس !
    با درد هایی مشترک از یک غم مانوس
    از بیت های ناگزیرم هی صدایم کن
    از غربت این لحظه های بد جدایم کن
    به اعتبار خیس چشمانی که بی صبر است
    حل کن مرا ! تقدیر من تندیسی از جبراست

  14. این کاربر از MaaRyaaMi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •