من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب باتو حلال است و آب بی تو حرام
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب باتو حلال است و آب بی تو حرام
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد؟
در فروبند که چون سایه در این خلوت غمبا کَسم نیست سر ِگفت و شنود ای ساقی
یارب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آئینه ادراک انداز
زمین واژگون شد از آن تا نبیند
در ایینه ی آسمان واژگونش
بلی گوی عهدش بلا آزماید
زهی مرد و آن عهد و آن آزمونش
شما گناهی ندارین
این روزگار بی وفاست
تو خلوت شبونه ام
خالی فقط جای شماست
تو جام می تموم شب
نقش دو چشمای شماست
Last edited by djmd; 01-05-2008 at 11:20. دليل: تو نه دو
تیر دعا رهاست در این آسمان کجاست
مرغ دلی که سینه سپارد به تیر ما ؟
روزی به سر نیامده شامی به پای خاست
بنگر که تا چه زود رسیده است دیر ما
فریاد ما ز دشنه دشمن نبود دوست
خنجر برون کشید و بر آمد نفیر ما
آنان که لاف دایگی و مادری زدند
خوردند خون ما و بریدند شیر ما
از بیم محتسب مشکن ساغر ای حریف
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همچنان نگران تو باز پس
ساقیا بده جامی ، زان شراب روحانی
تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست ، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم ، کز طلب خجل مانی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)