من دانگی و نیم داشتم حبهی کم
دو کوزه نبید خریدهام پارهی کم
بر بربط ما نه زیر ماندست و نه بم
تا کی گویی قلندری و غم و غم
من دانگی و نیم داشتم حبهی کم
دو کوزه نبید خریدهام پارهی کم
بر بربط ما نه زیر ماندست و نه بم
تا کی گویی قلندری و غم و غم
دل و جانش به عشق مي ارزد
زنده است آن كه عشق مي ورزد
آدمي زاده را چراغي گير
روشنايي پرست شعله پذير
نه... آقا مهدی این جا رو دیر اومده بود...بماند
روزگاری آدما مثل فرشته پاک بودن
دلا اون روزا برای همدیگه هلاک بودن
قصۀ "داش آکلو"بخون،بخون تا بدونی
عاشقای قدیمی عاشق سینه چاک بودن
نه چشم و دل که فرومانده در گریبانت
که روح شیفته ی آن دو مصرع شیواست
نگاه من ز میانت فرو نمی اید
هزار نکته ی باریک تر ز مو اینجاست
تن ادمي شريف است به جان آدميت
نه همين لباس زيباست نشان آدميت
تو رشک آفتابی کی به دست سایه می ایی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم
من فقط ياد دوران كردم
قصد تكرار غلط نيست
هدف خاطره است
معجزه بي معني است
هر چه انجام شود تقدير است
ديگر اينجا قلم از دست تو در دفتر من جاري نيست
از من خسته دگر تاب و تب ياري نيست
اين جگر سوخته را
قدرت همپايي نيست
سفرت خوش باشد و دلت بي برگشت
كه در اين كوچه دگر
دختر تنهايي نيست
كه ميان من و تنهايي من
و خيال تو ز تنها يي ها
فاصله بسيار است
سفرت خوش باشد و دلت بي برگشت
كه سحر منتظر
بارش پاييزي نيست
تو نور دیده ی مایی به جای خویش در ای
چنین چو مردم بیگانه گرد خانه مگرد
تویی که خانه خدایی بیا و خود را باش
برون در منشین و بر آستانه مگرد
در چشمهاي من آجر ميچينند
ديوار خانه تو
هر روز بالاتر ميرود
خداحافظ محبوب من!
تو را دوباره نخواهم ديد
حالا كه اين شعر را مينويسم
كارگرها
آنجا مشغول كارند
درین دو دم مددی کن مگر که برگذریم
به سر بلندی ازین دیر پست ای ساقی
شبی که ساغرت از می پر است و وقت خوش است
بزن به شادی این غم پرست ای ساقی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)