شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
در آسمان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمان بی خورشید
شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
در آسمان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمان بی خورشید
دوباره دلم پر میزند، نشانه چیست؟
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
کسی که سبزتر است از هزار بار بهار
کسی، شگفت کسی آن چنان که میدانی
کسی که نقطه آغاز هرچه پرواز است
تویی که که در سفر عشق خط پایانی
یک عشق عروج است و رسیدن به کمال
یک عشق غوغای درون است و تمنای وصال
یک عشق سکوت است و سخن گفتن چشمیک عشق خیال است و خیال است و خیال
لباس تيره ز ابر سيه به تن پوشيد
چو تكه تكه تن پر تب زمين را ديد
بسان مادر فرزند مرده اي باريد
به زخم هاي زمين كرد گريه اي غمناك…
چقدر چشم به ره بود زنده پا گيرد
دو دست خويش به دستان آشنا گيرد
دوباره در بغلي كودكانه جا گيرد
بسا دلي كه رميده دوباره نا گيرد
ديوانه چون طغيان كند زنجير و زندان بشكند
از زلف ليلي حلقه اي در گردن مجنون كنيد
در کعبه اگر دل سوی غیرست ترا
طاعت همه فسق و کعبه دیرست ترا
ور دل به خدا و ساکن میکدهای
می نوش که عاقبت بخیرست ترا
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند؟
دست و دامن تهي و پا در بند
سر كشيدم به آسمان بلند
شبم از بي ستارگي ، شب گور
در دلم گرمي ستاره ي دور
روزی به رنگ دنیا
و تو که زیبای تمام دریاهایی
چقدر دوستت دارم
هراس از فردا
هراس از ساحل های دل انگیز تابستان
زنی با کلاهی حصیری
ترانه ای می خواند
که معنی آن
بهانه هایی ست
که هرگز نگرفته ایم.
مرغ شب خوان كه با دلم مي خواند
رفت و اين آشيانه خالي ماند
آهوان گم شدند در شب دشت
آه از آن رفتگان بي برگشت
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)