تا توانی مهربان باش و رفیق
تیر نامهربانی قلبم را درید
تا توانی مهربان باش و رفیق
تیر نامهربانی قلبم را درید
در ره منزل ليلي كه خطرهاست در آن
شرط اول آن است كه مجنون باشي
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟
در خانه خود نشسته ام ناگاه
مرگ آيد و گويدم ز جا برخيز
اين جامه عاريت به دور افكن
وين باده جانگزا به كامت ريز
صدای پای تو دیگه برای من یه عادته
حرفای عاشقونمون تمامش از شكایته
می خوام بهت بگم برو دل به دل یكی ببند
بدش بشین كنارشو به عشق من فقط بخند
زیاده مثل تو واسم كه جون میدن برای من
برو با اون غریبه كه تورو گرفته از دلم
به اون كه صاحبت شده خیالی عاشقت شده
بزار بگم مباركه به اونی كه كنارته
بزار بگم مباركه به اونی كه كنارته
حرفام دیگه تموم شده چیزی نمونده كه بگم
میخوام كه تنهات بزارم
از این به بعد نه تو نه من
Last edited by ghazal_ak; 30-04-2008 at 17:06.
نگر که نقش سپید و سیه رهت نزند
که این دو اسبه ی ایام سخت چالک است
قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق
تو هرقبا که بدوزی به قدر ادرک است
سحر به باغ درآ کز زبان بلبل مست
بگویمت که گریبان گل چراچک است
رواست گر بگشاید هزار چشمه ی اشک
چنین که داس تو بر شاخه های این تک است
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانمچگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل
شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاك گلدانم
تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاك بارانم
Last edited by ghazal_ak; 30-04-2008 at 17:59.
مادرم می گفت:
عاشقی یک روز است و
پشیمانی هزار روز
حالا
هزار روز پشیمانم
که چرا
یک روز عاشق نبودم
منشین خمش ای جانخوش این سکنی ها را بکش
گر تن به آتش می دهی چون شعله می رقصانمت
ای خنده ی نیلوفری در گریه ام می آوری
بر گریه می خندی و من در گریه می خندانمت
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنید
گرچه آنجا جمله اعضا چشم باید یود و گوش
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)