دلی دارم که از تنگی در اوج غم نمیگنجد
غمی دارم که در عالم نمیگنجد
دلی دارم که از تنگی در اوج غم نمیگنجد
غمی دارم که در عالم نمیگنجد
دیدی دلا که خون تو آخر هدر نشد
کاین رنگ و بوی گل همه از نافه های توست
نهان شدی چو خنده در این کوهسار و باز
هر سو گذار قافله های صدای توست
تا تو را جاي شد اي سرو روان در دل من
هيچ كس مي نپسندم كه به جاي تو بود
دلی که در دو جهان جز تو هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی جهان به کارش نیست
چنان ز لذت دریا پر است کشتی ماکه بیم ورطه و اندیشه ی کنارش نیست
تيره گون شد كوكب بخت همايون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
در میدان آ با سپر و ترکش باش
سر هیچ بخود مکش بما سرکش باش
گو خواه زمانه آب و خواه آتش باش
تو شاد بزی و در میانه خوش باش
شب را چه زهره کز سر کوی تو بگذرد؟این جست و جو که در قدم رهگشای توست
کان آفتاب سایه شکن در سرای توست
خوش می برد تو را به سر چشمه ی مراد
تا شیر بدم شکار من بود پلنگ
پیروز شدم به هرچه کردم آهنگ
تا عشق ترا به بر درآوردم تنگ
از بیشه برون کرد مرا روبه لنگ
گر از من زشتی بینی به زیبائی خود بگذر
تو زلف از هم گشائی به که ابرو در هم اندازی
به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند
طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)