" تـــو "
دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،
کلمه ی کـــوتاهی
کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..
جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و
ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*
...
" تـــو "
دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،
کلمه ی کـــوتاهی
کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..
جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و
ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*
...
از این واهــ ـ ــمه!
از این اضطــ ـ ــرابــــ!
که مرا تا انحلال ذره ذره قــ ـ ـ ـلـ ـ ـ ــ ـبم
در میان خونابه های دلم فرو میبرد............
Last edited by ŞHÍЯÍŃ; 09-05-2011 at 13:04.
.
.
.
به خدا منتظرم...ای امید آخرم....
صبح هر آدینه ای... با اشک چشم ترم.....
میخونم.....
کی میشه یه تکسوار توی دستش ذوالفقار...
دنیا رو پر نور کنه...تو غروب انتظار......
Last edited by vahid0801; 09-05-2011 at 00:28.
چرا بـ ــ ـاران نمی باری؟
هوا تاریک و غمگین است چرا باران نمی باری؟
ببین بغضم چه سنگین است . چرا باران نمی باری ؟
چرا باران نمی باری ؟ غبارم را نمی شویی
مگر قهری تو بامن که سخن با من نمی گویی
ببار ای ابر بارانی بگیر از من حیاتم را
وسیلی باش و جاری شو ببراین خاطراتم را
که بی تو خاطرات من کویر است و بیابان است
برایم بی تو ای باران زمین مانند زندان است
وحالا در بیابان من فقط مانند یک خارمـــــــ
نباریدی و خشکیدم ببین حالا که بی بارمـــــــ
ودر این مرگ تدریجی که یک عمری اسیرم من
ببار ای سیل و کاری کن که راحتتر بمیرم من
بکن بنیادم عمرم را که ذره ذره می میرمـــــــ
مرا تو این چنین کردی من از دست تو دلگیرمـــــــ...
کاش میدانستی
لحظه هایم
بی تو تنهاست ...
...
از رنجی خسته ام که از آنِ من نیست
بر خاکی نشسته ام که از آنِ من نیست
با نامی زیسته ام که از آنِ من نیست
از دردی گریسته ام که از آنِ من نیست
از لذتی جان گرفته ام که از آنِ من نیست
به مرگی جان می سپارم که از آنِ من نیست
...
احمد شاملو، فقر
اشک من هویدا شد
دیده ام چو دریا شد
در میان اشک من
سایه تو پیـــــدا شد
موج آتشی از غم
زان میانه برپــــا شد
اشک من هویدا شد
دیده ام چو دریا شد
تو برفتی وفا نکرده
نگهی سوی ما نکرده
نکند ای امید جـــانم
که نیایی خدا نکرده
به یاری شکستگان چرا نیایی؟
چه بی وفا چه بی وفا چه بی وفایی
اشک من هویدا شد
دیده ام چو دریا شد
تو که گفتی اگر به آتشم کشی
وگر ز غصه ام کشی،
تو را رها نمی کنم من
نه کشته ام تو را به غم
نه آتشت به جان زدم
که می کشی ز من تو دامن
اشک من هویدا شد
دیده ام چو دریا شد
در میان اشک من
سایه تو پیـــــدا شد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
صدایم می کند
مرامی خواند
پله پله
قدم می گذارم
تاپ تاپ
تند می زند قلبم
تند تند
نفس نفس میزنم
دگر پاهایم با من نمی آید
دگرصدای قلبم نمی آید
دگر نفس نماند تاشاید کندزند
آه...
دگر جان در جسم ندارم
نزدیکی به خداچه لذتی دارد ...![]()
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)