تبلیغات :
خرید لپ تاپ استوک
ماهان سرور
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی ، پنل صداگیر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 224 از 934 اولاول ... 124174214220221222223224225226227228234274324724 ... آخرآخر
نمايش نتايج 2,231 به 2,240 از 9340

نام تاپيک: اشعـار عاشقـانـه

  1. #2231
    آخر فروم باز gmuosavi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    نصف جهان سبزوهمیشه سبز
    پست ها
    4,094

    پيش فرض

    یک شبی مجنون نمازش را شکست
    بی وضو در کوچه لیلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده ای زد بر لب درگاه او
    پر زلیلا شد دل پر آه او

    گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
    بر صلیب عشق دارم کرده ای

    جام لیلا را به دستم داده ای
    وندر این بازی شکستم داده ای

    نشتر عشقش به جانم می زنی
    دردم از لیلاست آنم می زنی

    خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد این بازیچه دیگر نیستم
    این تو و لیلای تو ... من نیستم

    گفت: ای دیوانه لیلایت منم
    در رگ پیدا و پنهانت منم

    سال ها با جور لیلا ساختی
    من کنارت بودم و نشناختی

    عشق لیلا در دلت انداختم
    صد قمار عشق یک جا باختم

    کردمت آوارهء صحرا نشد
    گفتم عاقل می شوی اما نشد

    سوختم در حسرت یک یا ربت
    غیر لیلا برنیامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردی ولی
    دیدم امشب با منی گفتم بلی

    مطمئن بودم به من سرمیزنی
    در حریم خانه ام در میزنی

    حال این لیلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بیقرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو لیلا کشته در راهت کنم

  2. 2 کاربر از gmuosavi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2232
    آخر فروم باز gmuosavi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    نصف جهان سبزوهمیشه سبز
    پست ها
    4,094

    پيش فرض

    آمد ، آمد امّا در نگاهش ، آمد امّا در نگاهش آن نوازش ها نبود
    چشم خواب آلوده اش را ، مستی رویا نبود

    نقش عشق و آرزو ، نقش عشق و آرزو از چهره ی دل ، شسته بود
    عکس شیدایی ، در آن آیینه ی سیما نبود

    لب ، همان لب بود ، لب ، همان لب بود ، امّا بوسه اش گرمی نداشت
    دل همان دل بود ، امّا مست و بی پروا نبود

    در دل بیزار خود ، در دل بیزار خود چز بیم رسوایی نداشت
    گرچه روزی ، گرچه روزی هم نشین ، جز با منِ رسوا نبود

    در نگاه سرد او ، در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
    برق چشمش را ، نشان ، از آتش سودا نبود

    دیدم ، آن چشم درخشان را ، ولی در این صدف
    گوهر اشکی که من می خواستم ، پیدا نبود

    بر لبِ لرزان من ، فریادِ دل ، خاموش بود
    آخر آن تنها امید جان من تنها نبود ، آخر آن تنها امید جان من تنها نبود ، تنها نبود

    جز من و او ، دیگری هم بود ، امّا ای دریغ
    آگَه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود

  4. 2 کاربر از gmuosavi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #2233
    آخر فروم باز gmuosavi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    نصف جهان سبزوهمیشه سبز
    پست ها
    4,094

    پيش فرض

    تکیه به شونه هام نكن من از خودت خسته ترم...

    مـا که بـه هم نمی رسیم , بسه دیگه بـذار بـرم...

    کی گفته بود به جرم عشق یه عمری پرپرت کنم؟...

    حیف تو نیست, کنج قفس چادر غم سرت کنم؟...

    مـن نـه قلنـدر شبـم , نـه قهـرمـان قصـه هـا...

    نـه برده ی حلقه به گوش , نه ناجی فرشته ها...

    تـو ایـن دو روز زنـدگـی , شبیـه مـن فـراوونـه...

    یه لحظه چشمات و ببند گذشتن از من آسونه...

    من عاشقم همین و بس , غصه نداره بی کسیم...

  6. #2234
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    گفت:

    این قدر نامم را تکرار نکن

    نفسم را حبس کردم…

  7. #2235
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    و من هنوز تو را

    مثل

    "تمام شد مشق شبم"

    دوست دارم…

  8. 3 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #2236
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    پدرم می گوید از سولماز بگذر…

    که رنج می آورد

    مادرم گریه می کند از سولماز بگذر…

    که مرگ می آورد…

    خواهر هایم به من نگاه می کنند

    با خشم…که ذلیل دختری شده ام…

    آه سولماز…این ها چه می دانند که…

    عاشق سولماز بودن چه درد شیرینی ست…

    به کوه می گویم سولماز را می خواهم

    جواب می دهد من هم…

    به دریا می گویم سولماز را می خواهم

    جواب می دهد من هم…

    در خواب می گویم سولماز را می خواهم

    جواب می شنوم من هم…

    اگر یک روز به خدا بگویم سولماز را می خواهم…

    زبانم لال…چه جواب خواهد داد؟…

  10. 2 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #2237
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    باد

    روسری ات را برداشت

    باد

    رو سری ات را با خود برد

    باور نداشتم

    آن شب

    خدا هم می خواست

    مو های تو را ببیند…

  12. 4 کاربر از magmagf بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #2238
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    همیشه از تو نوشتن برای من سخت است
    که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است

    چگونه از تو بگویم برای این همه کور؟!
    چقدر این همه دیدن برای من سخت است

    خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت
    که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است

    به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند
    به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است

    نقابدار خودی را چگونه بشناسم
    در این زمانه که خود را شناختن سخت است

    قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید
    که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است

    برای پیچک احساس بی خزان سهیل
    همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است

    عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»
    بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است

  14. #2239
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    دلداده ی من گر که مرا یاد کند
    ویرانه ی دل در دلم آباد کند
    آن سرو سهی قامت و گلگون رخ و مست
    از دیدن خود قلب مرا شاد کند

    مگر قلبم سزاوار جفا بود
    مگر عاشق شدن جرم و خطا بود
    خدا داند که عشق من خدایی ست
    که این هم در ازل تقدیر ما بود

  15. 2 کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  16. #2240
    آخر فروم باز دل تنگم's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2007
    پست ها
    13,674

    پيش فرض

    يك نفر قصد دارد خودش را،وقف يك بيد مجنون بسازد
    دزدكانه تمام دلش را،سقف يك بيد مجنون بسازد


    مى زند بر سرش بى خيالى،تا كمى هم كنارم بمانى
    با سكوتى كه دارى هميشه،چشم هاى خودت را بخوانى

    او كه درگير اين درد ياغى ،توى عمرش نبوده نفهميد
    ساده تر از خودش هيچ روزى،هيچ جايي نديده نفهميد

    او نفهميد و لعنت به خود كرد،كاش خود را كمى جار مى زد
    طفلكى هى نفهميدنش را، قورت مى داد و هى تار مى زد

    انتظارى كه همسايه اش بود،پيله مى كرد تا روز مى شد
    كاش پروانه اش مى شدي با،روزهايى كه نوروز مى شد

    روزهايي كه نوروز مى شد،تا كمى زندگى را بخندد
    تا بخندد كه آخر توانست پاى‌خود را به پايت ببندد

    حمد و توحيد مى خواند و مى گفت:«سال هشتاد بايد بيايد»
    وزن هر ركعتى از نمازش،صرف مى شد، بيايد،بيايد،

    او نمى‌خواست روزي بيايى وقت اصلن نماند برايش
    او كه بهتر تو را مى‌شناسد،دوست دارد تو باشى خدايش

    فرض را او بر اين مى گذارد،سال هشتاد سال تو باشد
    يك كمى عمر مانده برايش،همه اش مال و مال تو باشد

    يك نفر نذر دارد خودش را وقف يك بيد مجنون بسازد
    او خودش دوست دارد دلش را سقف يك بيد مجنون بسازد

  17. این کاربر از دل تنگم بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •