ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
روزگاری شد و کَس مَردِ رهِ عشق ندید
حالیا، چشم ِ جهانی نگرانِ من و توست
گر چه در خلوتِ راز ِ دلِ ما کَس نرسید
همه جا زمزمه یِ عشق ِ نهانِ من و توست
تا دست بر اتفاق بر هم نزنيم
پايي ز نشاط بر سر غم نزنيم
خيزيم و دمي زنيم پيش از دم صبح
كاين صبح بسي دمد كه ما دم نزنيم
مزرع سبز فلـــك ديدم و داس مه نـــــو
يادم از كشته خويش آمد و هنگام درو
وصالم هست، اما زهره بوس و کناری نیست
گلم در خوابگاه و خار در پیراهن است امشب
بهاران از توست .
از تو می گیرد وام،
هر بهار اینهمه زیبایی را .
هوس باغ و بهارانم نیست
ای بهین باغ و بهارانم !
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
دل قوی دار،
سحر نزدیک است
دل من، در دل شب،
خواب پروانه شدن می بیند .
مهر در صبحدمان داس به دست
آسمانها آبی،
پر مرغان صداقت آبی ست
دیده در آینه صبح تو را می بیند .
در چمن پروانه ای آمد، ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد
دعوي حوصله تنها به قدح نوشي نيست
سخن تلخ اگر مي گذراني مردي
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)