یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت، پی ِ دانه بگردید
نسیم ِ نفس ِ دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست، همین جاست، همه خانه بگردید
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت، پی ِ دانه بگردید
نسیم ِ نفس ِ دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست، همین جاست، همه خانه بگردید
دیده را کردی سفید از انتظار ما مپرس
صبح ما را دیدی از شبهای تار ما مپرس
سرما رفت و نوروز آمد، ز مَستان خبري نيست.
وقت هوشيــــــاري وبيـــــــــــداري رسيد،
سبزه روييد و دمن پُر ز هزاران گشته باز.
عده اي رفتند، وليكن مانـدايم و شـــاكـريم
تــــا به خــــــــــــــود آييم كه خــــــــداييم.
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش
به وعده های وصال تو زنده دارندم
غم نمی خورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمی گذارندم
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
بی روشنی پدید نیاید بهای دُر
در ظلمت زمانه که داند چه گوهریم
آن لعل را که خاتم خورشید نقش اوست
دستی به خون دل ببریم و بر آوریم
مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
مردُم ِ دیده یِ صاحب نظران جایِ تو بود
اینک ای جان نگران باش که جایِ تو کجاست
چه پریشانم ازین فکر ِ پریشان شب و روز
که شب و روز کجایی و کجایِ تو کجاست
تو پنداری نمیخواهد ببیند روی ما را نیز کو را دوست میداریم
نگفتی کیست باری سرگذشتش چیست؟
پریشانی غریب و خسته ره گم کرده را ماند
شبانی گله اش را گرگها خورده
وگرنه تاجری کالاش را دریا فرو برده
و شاید عاشقی سرگشته کوه و بیابانها
ای روشن از جمال تو ایینه ی خیال
بنمای رخ که در نظرت نیز بنگریم
دریاب بال خسته ی جویندگان که ما
در اوج آرزو به هوای تو می پریم
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)