روی نکو به طینت ساقی نمی رسد
گل را صفای شبنم روشن ضمیر نیست
با عمر ساختیم ز دل مُردگی رهی
ماتم رسیده را ز تحمل گزیر نیست
روی نکو به طینت ساقی نمی رسد
گل را صفای شبنم روشن ضمیر نیست
با عمر ساختیم ز دل مُردگی رهی
ماتم رسیده را ز تحمل گزیر نیست
تا روی ترا بدیدم ای شمع تراز
نی کار کنم نه روزه دارم نه نماز
چون با تو بوم مجاز من جمله نماز
چون بی تو بوم نماز من جمله مجاز
ز خون رنگین بود چون لاله دامانی که من دارم
بود صد پاره همچون گل گریبانی که من دارم
مپرس ای همنشین احوال زار من که چون زلفش
پریشان گردی از حال پریشانی که من دارم
من نمی دانم كه چرا می گویند
اسب حیوان نجیبی ست
كبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ كسی كركس نیست
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد ؟
دهان تو صفتی از ضعیفیم می گفت
مر از هستی خود نیک در گمان انداخت
تا گرفتی از حریفان جام سیمین چون هلال
چون شفق خونابه ی دل می چکد از ساغرم
خفته ام امشب ولی جای من دل سوخته
صبحدم بینی که خیزد دود آه از بسترم
من کجا هجر کجا ای فلک بی انصاف؟
به همین داغ بسوزی، که مرا سوخته ای
یا من رسانم لب بر لبِ او
یا او رساند جان بر لبِ من
استاد عشقم بنشین و برخوان
درس محبت در مکتبِ من
نتوان دل شاد را بخ غم فرسودن
وقت خوش خود به سنگ مخت سودن
كس غيب چه داند كه چه خواهد بودن
مي بايد و معشوق و به كام آسودن
نوای آسمانی آید از گلبانگِ رود امشب
بیا ساقی که رَفت از دل غم بود و نبود امشب
فراز ِ چرخ ِ نیلی، ناله ی مستانه ای دارد
دل از بام ِ فلک دیگر نمی آید فُرود امشب
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)