تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی
يک سبد تنديس غم بارم شده
عشق،اين دستبند آتشين
بر مچم بستم اگر خواهي ببين
من برايت حرفها دارم بسي
روي سينه ها زخمها دارم بسي
باز ماه آينه گل کرده است
دستها را تا عرش پل کرده است
اي فلک تا کي اسيرم!
تا به کي روي زانو سر بگيرم!
من درطلوع صبح؛من درغروب روز؛من درسكوت شب هنگام نيمروز ياد از تو مي كنم من همره بهار؛با عطر لاله ها ؛با شرم غنچه ها؛با اشك ژاله ها ياد از تو مي كنم من در حرير باغ ؛در دشت پرشكوه؛ در بستر چمن ؛در قله هاي كوه ياد از تو مي كنم من بي اي اميد ؛ در خلوت خيال ؛با ياد لحظه ها؛اي دور؛ اي محال
لبش بوسید و گفت این انگبین است
نشان دادش که جای بوسه این است
اگر چه کرد صد جام دگر نوش
نشد جام نخستینش فراموش.
...
شد خاطرات تلخ فراموشم
هرچند
نستوه كوه ساكت و سردم ليك
آتشفشان مرده خاموشم
ما چشمه نوريم، بتابيم و بخنديم
ما زنده عشقيم، نمرديم و نميريم
هم صحبت ما باش، كه چون اشك سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاك ضميريم
از شوق تو، بي تاب از باد صبائيم
بي روي تو، خاموش تر از مرغ اسيريم
آن كيست كه مدهوش غزل هاي رهي نيست؟
جز حاسد مسكين كه بر او خرده نگيريم
میدونی فرق ما چیه؟من هنوزم یادمه..
ولی تو یادت رفت اون که اشکاشو ریخت به پات اسم مستعارش...
زیبا جون من هرگز ... دیگه هیچ روزی نمیام به تولدت!!
این محال نه... من نمیشم مثل خودت!
به من چه مي رسد اي دوست
از اين همه غم وزاري
تو از قبيله لبخند
من از قبيله اندوه
فضاي فاصله صد آه
فضاي فاصله صد كوه
تو از قبيله ليلي ،آه، من ازقبيله مجنون
تو از سپيدي و نوري
من از شقايق پرخون
تو از قبيلةدريا من از نژاد كويرم
هميشه تشنه و غمگين ، هميشه بي تو اسيرم
حديث عشق من و تو حديث ابر بهاري
به من چه مي رسد اي دوست از اين همه غم وزاري
از اين همه غم وزاري
يادم آيد تو به من گفتي
از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت باد گران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
مي توان چشم دلي دوخت به ايوان شما
از دلم تا لب ايوان شما راهي نيست
نيمه جاني است درين فاصله قربان شما
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)