من ترک شراب ناب نتوانم کرد
خمخانهی خود خراب نتوانم کرد
یک روز اگر بادهی صافی نخورم
ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد
من ترک شراب ناب نتوانم کرد
خمخانهی خود خراب نتوانم کرد
یک روز اگر بادهی صافی نخورم
ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد
دفتر عشق که سر خط همه شوق است وامید
آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس
شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر
که چنانچم من از این جمع پریشان که مپرس
در اين دنياي بي حاصل چرا مغرور ميگردي ؟
سليمان گر شوي آخر خوراك مور ميگردي
سودای تو کرد لاابالی دل را
عشق تو فزود غصه حالی دل را
هر چند ز چشم زخم دوری، ای بینایی
نزدیک منی چو در خیال دل را
از عشق سخن رفت در اين وادي بي مهر
مهرم به تو ليكن به خدا از دل و جان بود
دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند
Last edited by دل تنگم; 27-04-2008 at 01:46.
دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را
وز تو نبرم ستیزهی ایشان را
گر عمر مرا در سر کار تو شود
عهد تو به میراث دهم خویشان را
افاق را گرديده ام
مهر بتان ورز يده ام
بسيار خوبان ديده ام
اما تو چيز ديگري
یادته نصف شبا زنگ می زدم گریه می کردم؟
یادته بهم می گفتی عزیزم گریه نکن دورت بگردم؟
یادته بهت می گفتم میدونم یه روزی میری؟
یادته بهم می گفتی بدونِ دلم می میری؟
یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزیش
میتوان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)